#سلطان_پارت_120
باند و بتادین رو درآورد ،پام رو تو دستش گرفت،چهره اش رو جمع کرد و گفت:
_وایی خانوم جان ،چقدرپات بدجور زخم شده.
_چوب رفت تو پام،خیلی ام می سوزه.
_الان برات پانسمانش می کنم.
دستش رو ازروی پام برداشت کمی پنبه ازداخل جعبه درآوردو بتادینی کرد.
پنبه ی بتادینی رو روی پام گذاشت،که ازسوزشش جیغ خفیفی کشیدم.
نگاهی به صورتم انداخت و لبخند مهربونی به روم زد.
ازکنارتخت بلند شد به سمت درکوچکی رفت که گوشه ی اتاق بود،ازدرگاه عبور کرد،خیره بودم به در که صدای شرشر آب اومد وبعد چند دقیقه تودرگاه ظاهر شد ،درحالی که یه تشت تقریبا بزرگ دستش بود،اومدو کنارم نشست.
پام رو داخل تشت گذاشت،آب ولرم بود که بهم احساس خوشایندی داد.
_خانوم کف پات خاکی بود.
_ممنون آخه پابرهنه بودم.
دیگه حرفی نزد،پام رو که شست ،خشک کرد وبعد پانسمانش کرد.
_خانوم من می رم چیزی لازم داشتی بهم بگو.
_باشه ممنون.
romangram.com | @romangram_com