#سکوت_یک_تردید_پارت_99

به سمتش برگشتم....

وایییی چقدر این بهش میااااد.....یه کت و شلواری یاسی کم رنگ پوشیده بود..این از همه لباسایی که تاحالا پوشید بیشتر بهش میومد...

_خیییلییی قشنگه...همینو بگیر...

_اااا راست میگی!!؟

_آره به جون نیاز همین رو بگیر...

_آره به نظر خودمم این خوبه...

_پس لباساتو عوض کن بیا بیرون...

در اتاق رو بست تا لباسش رو عوض کنه...

فروشنده:چی شد!؟؟این اوکی!!؟؟

_بله همینو میبریم....

_مبارکه...

_ممنون....

نیاز لباسشو عوض کرد و اومد بیرون...بعد از حساب کردن از مغازه خارج شدیم.... همچی رو خریده بودیم پس به سمت خونه رفتیم...ساعت چهار بود تا دو سه ساعت دیگه مهمون ها میومدن....

پس هرکی رفت تو اتاقش تا حاضر شه....یه آرایش کمرنگی کردم...و موهامو صاف کردم...بعدش هم بستمشون...و یه لباس تونیک مانند شیری که مجلسی بود پوشیدم....با جوراب شلواری مشکی و روسری ساتن مشکی که می خواستم مادمازلی ببندمش...خوب خوبه...برم ببینم نیاز چیکار کرده...رفتم تو اتاقش همون لباس رو پوشیده بود و آرایش هم کرده بود...خیلی خوشگل شده بود...الهی دورت بگردم...

_خییلییی خوشگل شدی خواهر نازم....

_مرسیی عزیز دلم...اوووووو خواهرمو چه ناااز شده امشب بهراد غش نکنه خوبه!!!

_واااا مگه اونم میاد..!؟

_بله که میاد چرا نیاد....

یکدفعه مامان اومد و گفت:زود باشین مهمونا اومدن بیا نیاز مادر بیا قربونت برم....نیاز رو سریشو درست کرد و به دنبال مامان راه افتاد....

romangram.com | @romangram_com