#سکوت_یک_تردید_پارت_95

_سلام باباجونم...

_سلام عزیزدل بابا بیا اینجا ببینم...

به سمت بابا رفتم که اشاره کرد روی پاهاش بشینم...منم رفتم و روی پاهاش نشستم....لبخندی زد و گفت:قربون دخترم برم که دیگه خانومی شده واسه خودش دختر ناز من که انقدر قویه....این رو گفت و بغلم...رده از اشک تو چشمام حلقه زد نه بابایی قوی نیستم...ضعیف شدم...خسته شدم....دلم پر از آدمی که خیلی....اه اشکامو همونجور تو بغل بابا بودم پاک کردم و از بغلش جدا شدم....

_بابای خودمیی منم دختر بابامم دیگه به بابام رفتم....

_قربونش بشم من این دختر بابارو برو باباجون برو لباساتو عوض کن بیا... صدای از پشتم به گوشم رسید....

_بابا خان منو اینجوری بغل نکردیا....

به پشت سرم نگاه کردم...نیاز بود....

_ای دختره حسوود بیا بیا اینجا توام بشین اینجا و به اون یکی پاش اشاره کرد....

نیاز اومد و روی اون یکی پای بابا نشست...بابا انگار می خواست یه چیزی بهمون بگه...بالاخره شروع کرد:

_ببینید دخترای خوشگلم زندگی مثل یه جاده اس...بعضی جاهاش پر از پیچ و خم بعضی جاهاش صاف...بعضی جاهاش سبز...بعضی جاهاش هم دره ای...تو این مسیر زندگی آدم به همه جاش میرسه به اونجایی که سرسبز...میرسه اونجا همون لحظه خوشبختی‌...همون لحظه های قشنگ زندگیشه...به جاهای پر پیچ و خم هم می رسه...جاهایی که مشکلات و ناراحتی های زندگیش رقم می خوره....اما تو این پر پیچ و خم جاده زندگی باید مواظب باشید چون اگه یه خورده مسیر رو اشتباه برید پرت میشید...می افتید تو دره...اونجاست که کسی نمی تونه کمکتون کنه...پس تو این پیچ و خم زندگی قوی باشید دخترای خوشگلم هر اتفاقی هرچیزی که پیش اومد در آینده فقط قوی باشید...خیلی از آدما آخر همه پیچ و خم ها جاهای دره ای که نزدیک بوده پرت بشن به سر سبزی میرسن به خوشبختی....بهم قول بدید هرچی که شد هرچیی قوی هستید جفتتون....

منو نیاز بهم نگاه کردیم....

با نگرانی از بابا پرسیدم:بابایی چیزی شده!!!؟

_نه دختر خوشگلم فقط شماها دیگه بزرگ شدید دختر کوچولوهایی نیستین که دسته منو میگرفتن و راه می اومدن...از این به بعد باید خودتون راه رفتن تنهایی رو یاد بگیرید...چون ممکن منو مامانتون دیگه نباشیم....

منو نیاز اخمی کردیم و همزمان گفتیم:اااااا بابا!!!!

بابا لبخندی زد و گفت:ااااااا نداره دخترای خوشگلم نهایتا ۱۰سال دیگه نه ۲۰سال دیگه که بیشتر زنده نیستیم منو مامانتون...

نگاهی مهربون به منو نیاز کرد و گفت:دیگه بزرگ شدید...چقدر زود بزرگ شدید...خانوم شدید...انقدر که دیگه همین روزا هست مارو تنها بزارید..

بابا نگاهی پر از مهر به نیاز کرد و گفت:حالا نیاز خانوم شما بگو ببینم این خواستگارت کیه!!!!!

چشای منو نیاز اندازه دوتا قابلمه شد....

_خوااااااستگااااار!!!؟؟

romangram.com | @romangram_com