#سکوت_یک_تردید_پارت_94


_هه از تو بعید نیس همزمان با چند نفر باشی...

بیخیال گوش کردن به حرفاشون شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم....

از سرویس بهداشتی که خارج شدم به اتاقم رفتم...و روی صندلی ام نشستم...

چرا بهراد انقدر با اعتماد میگه اون بچه من نیست چرا!!!؟مگه اونا باهم نبودن!!؟؟ پس چرا انقدر به خودش اعتماد داره که این بچه بچه خودش نیس!!!اونقدر که می خواد بچه به دنیا بیاد و این رو به گیلدا ثابت کنه...یعنی میشه اون بچه بچه بهراد نباشه!!؟یعنی بچه یکی دیگست!!!!واای نمی دونم نمی دونم....اه....

خسته از افکار تکراری ام به ساعتم نگاه کردم...دیگه وقت رفتن بود...وسایلمو برداشتم و از اتاق خارج شدم...

همزمان با من بهراد هم از اتاقش خارج شد...بی توجه بهش به سمت آسانسور رفتم...اونم اومد...آسانسور که اومد سوار شدم اونم پشت سرم سوار شد...

_اون روز چرا گریه می کردی!!؟

_بله!!؟؟

با کلافگی گفت:گوشت سنگین شده انگار...میگم اون روز واسه چی گریه می کردی!!؟

_ببخشید ولی به شما ربطی نداره...

_چرا اتفاقا ربط داره اونروز گیلدا اومد پیشت و ماجرای حاملگیشو گفت آره!!بخاطر همین هم اونقدر با من بد رفتار کردی..چرا!!؟چرا ناراحت شدی!!؟

آسانسور وایستاد پیاده شدم اون هم همینطور...هه بفرما نگاه خانوم انقدر ضایع هستی اینم فهمیده که خییلی واست مهمه...در همون حالت به سمتش برگشتم و گفتم:ماجرای شما و دوست دختر عزیزتون هیچ ربطی به من نداره آقای محترم...اصلا هم برام مهم نیست...ولی نمی دونم چرا دوست دخترتون احساس کرد که من آدمی مثل شمارو لایق خودم می دونم که باهاش رابطه ای داشته باشم بخاطر همین اومد و بهم گفت....

پوزخندی زد و گفت:هه خیلی خودتو دست بالا گرفتی خانوم کوچولو...کسی اصلا ازت نخواسته که لایق بدونی...چون این تویی که کسی مثل من خیلی از سرش زیادیه....

اخه چقدرررر پروووعه این بشر..دلم شکست بغضم گرفت اما بغضمو قورت دادم و گفتم:بله چون خلایق هر چه لایق..معلومه چه کسی لایق شماست....اینو گفتم و از کنارش رد شدم....سوار ماشینم شدم و راه افتادم...لعنتی...بازم تونست...بازم...بازم اشکهامو دراورد...اما دیگه نمیزارم تو کی هستی که اشکای منو دربیاری اشک هامو پاک کردم و دیگه بهش فکر نکردم...

از پله ها تند تند رفتم بالا...کلید رو توی در چرخوندم و وارد شدم....

_سلام مامان..

_سلام دختر نازم خسته نباشی...

_مرسیی مامانی


romangram.com | @romangram_com