#سکوت_یک_تردید_پارت_92
خسته و کوفته از دانشگاه برگشتیم...اومدم کلید رو توی در بچرخونم که در بازشد....وااااااااای مامانیییییی!!!!!مامان جلوی در وایستاده بود و با مهربونی بهمون نگاه می کرد......
_واااااای مامان جووونم کی اومدی چرا نگفتی که میاین!!!؟
_خواستم سوپرایز شید عشقای من...
کفش هامو دراوردم و رفتم تو و پریدم بغل مامانم.....چقدر بهش نیاز داشتم...چقدر خوبه که اینجا...کنارمه...نیاز هم اومد تو و پشت سر من ایستاد....از بغل مامان اومدم بیرون کمی رفتم جلوتر مامان نیاز رو هم بغل کرد و بعد از اینکه از هم جدا شدن سه تایی وارد پذیرایی شدیم...
_مامان پس بابا کو!!؟؟
_رفت شرکت دخترم گفت واسه شام خودشو می رسونه...تعریف کنین ببینم چه خبرا....
_هیچی مامان جوون سلامتی...
مامان چشمکی به نیاز زد و گفت:دوماد آینده ام چطووره!!!؟
_خوبه مامان جوون....
خوبه والاه این خواهر مام شرم و حیا سرش نمیشه ها عوض خجالت کشیدن تازه نیششم تا نا کجا آبادش بازه... بعد از چند لحظه مامان دوباره گفت:بچه ها فرزان واسه چی انقدر زود برگشت ایتالیا!!!؟
چییییییییی!!!!؟؟فرزان برگشت!!؟
منو نیاز به هم نگاه کردیم و نیاز گفت:به ما که گفت کارش دیگه اینجا تموم شده بخاطر همین هم برمی گرده...
_آهان آره به باباتون هم همینو گفت...
خداروشکر حرفامون شانسی درست دراومد....یعنی واقعا فرزان رفت!!؟شاید دیگه هیچوقت نبینمش..... هیچوقت....
_پاشین بچه ها پاشین برید لباساتونو عوض کنید قیمه بادمجون واستون درست کردم انگشتاتونم باهاش بخورین... _چشم مامان جون خوشگلم...
اینو گفتم و از جام بلند شدم...
به سمت اتاقم رفتم و لباس هامو عوض کردم....
********
romangram.com | @romangram_com