#سکوت_یک_تردید_پارت_90


به سمتم اومد....

بهراد:داری گریه می کنی!!؟؟

جوابی نداشتم که بدم...به همین خاطر سکوت کردم...جلوتر اومد و جلوم ایستاد...سرم رو انداختم پایین...با دستش زیر چونه ام را گرفت و سرم رو بالا آورد:چیزی شده!!؟؟چرا گریه می کنی!!!

با عصبانیت دستش رو پس زدم و از جام بلند شدم...

_نخیر....

اینو گفتم و پشتم رو کردم بهش....

_دختر صورتت خیسه خیسه بگوببینم چی شده شاید تونستم کمکت کنم...

هه می خواد کمک هم بکنه....

از کوره در رفتم به سمتش برگشتم و گفتم:

_اگر هم چیزی شده باشه به شما هیچ ربطی نداره....همونطور که مسائل شخصی شما به من هیچ ربطی نداره...به سوگلی تون هم بگید لزومی نداره هر دفعه قبل یا بعد از رفتنش به اتاق من بیاد.... برگه هارو به دستش دادم و گفتم:حالاهم این برگه هارو بگیرید و برید بیرون....

_چته!!؟سوگلی کیه!؟؟کیو میگی!!؟؟ببینم گیلدا اومد اینجا باز!!؟؟

با عصبانیت گفتم:لطفا برید بیرون دختر بازیاتون به من هیچ ربطی نداره....

_این چه طرز حرف زدنه...بفهم چی داری میگی!!!

_پس همین الان برید بیرون تا بدتر از اینارو نشنیدین....

از عصبانیت نفس نفس میزدم...اونم مثل من خیلی عصبانی بود...نگاهی از سر عصبانیت به من انداخت و ازم دور شد و درهم کوبید....دستامو مشت کرده بودم....اه لعنتی....

دوباره نشستم رو صندلی و شروع کردم به گریه کردن...چرا این آدم واسه من انقدر مهم شده؟!!...چرا بهش اجازه میدم راحت اشکمو درآره....نه...این نگاه نیس...این اون نگاه قوی نیس...نگاهی که به هر کسی اجازه نمیداد اشکشو دراره....الانم نمیزاره...الانم به کسی اجازه نمیدن ناراحتش کنه...اشکامو پاک کردم و گفتم...دیگه گریه نمی کنم...واسه آدمای بی ارزش گریه نمی کنم....اره نگاه واسه هر کسی خودش رو ناراحت نمی کنه....

********

نیاز:نگاه!!؟؟


romangram.com | @romangram_com