#سکوت_یک_تردید_پارت_88
با شنیدن اسم فرزان از جام بلند شدم و رفتم جلو....فرزان یه نگاه با لبخند به نیاز...و یه نگاه معمولی به من کرد و به سمت اتاق رفت...
نیاز:می خواد چیکار کنه!!؟
شونه هامو بالا انداختم و گفتم:نمی دونم....
_بزار برم پیشش...
سرم رو به معنای باشه تکون دادم....بعد از چند لحظه صدای نیاز به گوشم رسید...
_فرزان چیکار داری می کنی این چیه!!؟؟
_دارم چمدونمو جمع می کنم...
_چی این کارا چیه!!؟بچه بازی در نیار!!!
صدای فرزان بالا رفت...
_بچه بازی!!؟؟اتفاقا تازه بزرگ شدم...تازه می خوام آدم شم...دیگه موندنم اینجا لزومی نداره....صداش رو آروم تر کرد و گفت:بیشتر از این خودمو کوچیک نمی کنم....همونجا وایستاده بودم و به حرف های فرزان و نیاز گوش می کردم...فرزان چمدون به دست بیرون اومد نیاز هم پشت سرش...نگاهی به چمدونش کردم و با چشمای پر از اشک گفتم:می خوای بری!!؟نمی خوای دیگه مراقبم باشی!!؟نمی تونی نگاه کوچولو ببخشی!!!توروخدا اینجوری نکن فرزان خواهش می کنم....یه چند لحظه اول به چشمام نگاه کرد ولی بعدش روشو کرد اونور....بی توجه به من رو کرد به نیاز پیشونیشو بوسید و بغلش کرد...
_مراقب خودت باش دختر عمو...خیلی دوست دارم عزیز دلم....
نیاز همونجور که تو بغلش بود و گریه می کرد گفت:توام همینطور داداش گلم....نیاز رو از خودش جدا کرد و به سمت در رفت...اما قبل از این که از در خارج شه بدون اینکه به سمتم برگرده گفت:
_من بخاطر تو برگشتم...اما ای کاش هیچوقت ترس هامو کنار نمیزاشتم و برننمی گشتم....
این رو گفت و رفت....شاید برای همیشه....بی خداحافظی...می دونستم غرورش دیگه اجازه رو در رو شدن با من رو بهش نمیده...
بعد از رفتنش همونجا روی زمین نشستم وبه نقطه ای چشم دوختم....
خدایا چرا این کارو کردی!!؟؟من که تو زندگیم یاد گرفتم دل کسی رو نشکونم...چرا کاری کردی ناخواسته دلی رو بشکونم...اونم دل کی!!؟؟فرزان!!!کسی که مثل داداشم بود...کسی که خیلی دوسش داشتم....دنیات خیلی بی رحم خدا...خیلی....
نیاز اومد کنارم روی زمین نشست....
_اینجوری نکن خواهر خوشگلم...پاشو پاشو باید یکم استراحت کنی پاشو قربونت برم.....
romangram.com | @romangram_com