#سکوت_یک_تردید_پارت_87
_تورو چیی نگاه!!؟؟بگو دیگه دارم میمیرم... اشکهام رو پاک کردم و به چشمای آبی رنگش زل زدم:
_فرزان به من گفت که عاشق منه....
نیاز تقریبا داد کشید:چیییییییییییییییییی!!!!!!؟؟؟
سرم رو به معنای آره تکون دادم... دستم رو گرفت و به سمت یکی از مبل ها هدایت کرد..و گفت.بیا بیا بشین اینجا...بگو ببینم چی شده.....روی مبل نشستیم....
_امروز بهم زنگ زد صداش گرفته بود نگرانش شدم...بهم گفت میشه ببینمت..گفتم آره ازش پرسیدم چیزی شده گفت به این آدرسی که میگم بیا بهت میگم..آدرس ویلاشون تو لواسان رو داد...وقتی رفتم اونجا...با کلی مقدمه چینی بهم گفت عاشقه منه از بچگی عاشق من بوده وقتی ازم دور میشه میفهمه چقدر دوسم داره....حرفاش که تموم شد بهم نزدیک شد می خواست منو ببوسه....که اشکهام اومد پایین و گونه هامو خیس کرد...بهم گفت چشماتو باز کن من به کسی که قلبش روحش و تنش مال کسه دیگه اس دست نمی زنم حتی اگه اون آدم همه دنیای من باشه...بهم گفت تو تو عاشق شدی...گفت می دونم که تو عاشق بهرادی....
به نیاز چشم دوختم...با چشمای پر از اشک زل زده بود به من و به حرفام گوش می کرد.... با صدای پر از بغضش پرسید:حالا اون از کجا می دونست!!؟
_بهم گفت حست نسبت به اون کسی که سایه اش رو با تیر میزدی با اونی که شب تا صبح بالا سرش مراقبش بودی فرق داره..اون همون آدمه توام همون آدمی اما حست نسبت بهش عوض شده....
به اینجا که رسیدم دیگه نتونستم ادامه بدم و شروع کردم به گریه کردن....نیاز منو بغل کرد...خودشم با من گریه می کرد...
میون هق هق هام گفتم:نیاز من نمی خواستم دلشو بشکونم بخدا نمی خواستم...اما من دلشو شکوندم غرورشو له کردم..من نمی خواستم..چرا باید اینطوری شه نیاز چرا!!؟؟
نیاز همونجور که موهام رو نوازش می کرد...با صدایی پر از بغض گفت:گریه نکن قربونت برم من...تو که نمی دونستی اون دوستت داره عزیزدلم....منو از خودش جدا کرد و گفت:اون از کجا می دونست تو اونشب پیش بهراد بودی!!؟؟
_انگار وقتی اومده بودم واسش قرص ببرم حرفام رو با تو شنیده بعدشم از حرفای تلفنی تو و آرتان فهمیده من بالا سر بهراد خوابم برده!!!
نیاز اشک هاشو پاک کرد و گفت:گریه نکن خواهری من...کاریه که شده...تو نمی تونی از زندگی در برابر بلاهایی که سرت میاره بپرسی چرا...اون هر تقدیر هر سرنوشتی رو که بخواد برات رقم میزنه....
اشک هامو پاک کردم و به گوشه ای چشم دوختم...بعد از چند لحظه نیاز گفت:نگاه!؟؟
_بله!!؟؟
_حرفای فرزان رو قبول داری!!؟اینکه عاشق بهرادی!!؟
نمی دونستم چی باید جوابش رو بدم...هنوز خودم مطمئن نبودم...چی باید بهش میگفتم...من نگاه اون دختره شیطونی که به یه پسر میگفت چلغووز گنده بکه روانی حالا عاشق همون پسره واقعا!!!!
_نمی دونمم نیاز...هیچی نمی دونم...گیجم..خیلی گیج...خیلی سوال تو ذهنم هست که جوابش رو نمی دونم...سوالی که پرسیدی هم یکی از اون سوالاس....
تو حال و هوای خودمون بودیم که در خونه باز شد...نیاز از جاش بلند شد و به سمت در رفت...
نیاز:فرررزان!!!!
romangram.com | @romangram_com