#سکوت_یک_تردید_پارت_76


ماشالآه شکمو خان همشو تا ته خورد...بعد از دادن سوپ بهش گفتم:خب اینم از این حالا شما بگیر بخواب...

_باشه ممنون...اینو گفت و دراز کشید..سینی سوپ رو برداشتم و از اتاقش خارج شدم....آرتان رو دیدم که تو پذیرایی رو یکی از مبل ها نشسته بود...

تا منو دید لبخندی زد و گفت:چیزایی که گفتید رو گرفتممم...

_باشه ممنون...

_رو اپن...

به اپن نگاه کردم و گفتم:دیدم ممنون......

پلاستیک رو برداشتم و به آشپزخونه رفتم...پلاستیک رو روی میز گذاشتم... و کتری روی گاز رو برداشتم آبش رو تازه کردم و گذاشتم روی گاز...شیر و عسل هم توی یخچال گذاشتم و اومدم بیرون....

_آقا آرتان!!؟؟

_جاانم!؟؟؟

_قرص مسکن یا سرما خوردگی دارین!!؟؟

نمی دونم فکر نکنم...

_آهان باشه پس من میرم از پایین بیارم...

_دستتون درد نکنه بخدا خییلیی زحمت کشیدین!!!

_خواهش می کنم... اینو گفتم و به سمت در رفتم ازش خارج شدمم...از پله ها پایین رفتم و زنگ در خونمون رو زدم...نیاز درو باز کرد...خیلی آروم گفت:کجایی پس تو نگاه!!؟؟

_بالا بودم دیگه...

_هیسسس یواش تر یه سوپ دادن انقدر طول داره!!؟؟

_نه بابا جاشو واسش گرم کردم و اینا سوپ دادم بهش بخاطر همین طول کشید...

_عججججب که اینطوور سوپ دادی بهش جاشو گرم کردی تو واسه منم این کارارو نمی کنیا!!!؟؟


romangram.com | @romangram_com