#سکوت_یک_تردید_پارت_72
_خواهش می کنم بگید اینو حتما تا داغ بخورن...
_باشه حتما بازم ممنون...
لبخندی زدم و اومدم برم که یکدفعه یه چیزی یادم اومد...
_راستیی
آرتان داشت درو می بست که درو باز کرد و گفت بعله!!؟؟
_از صبح قرصی چایی عسلی چیزی دادین دیگه بهشون که بخورن...
_نهههه...
_نههههههههه!!!؟؟؟؟
_خب نمی دونستم اخه چی باید بهش بدم!!!! با کلافگی گفتم:خب از نیاز می پرسیدین...
آرتان شونه هاشو بالا انداخت...
_خب اشکال نداره الان من بهتون میگم ببینید بای...
وسط حرفم پرید و با خنگی گفت:اخه من اگرم توضیح بدین از این کارا چیزی حالیم نمیشه!!!
ای خااااک بر اون سر خنگت کنم بشر..دوستت استاد دانشگاه اونوقت تو انقدر خنگ!!؟؟
_میشه خودتون بیاین درست کنید واسش!!؟؟
_من!!؟؟!!
_بعلهههه شما خواهش می کنم حالش واقعا بده هر کاری می کنم نمیاد دکتر....
مونده بودم چیکار کنم تاحالا خونه دوتا پسر مجرد نرفته بودم..اما اون الان مریض بود باید بهشون کمک می کردم...
_باشه
romangram.com | @romangram_com