#سکوت_یک_تردید_پارت_71
_خواهش می کنم عزیزم فعلا....
نیاز تلفن رو قطع و به من نگاه کرد...
_چیی شده!!؟؟
_هیچی مثه اینکه آقا بهراد مریض حالش خیلی بده....
دومتر پریدم بالا....
_چیییییی!!!؟؟؟؟خب چراااا دکتررر نمیییره!!!؟؟؟؟ نیاز با حیرت به من نگاه کرد و گفت:آرتان میگه هرچی بهش میگم بیا بریم دکتر نمیاد...
_پاشووو پاشوو نیاز بیا بدو...
_وااا پاشم کجا بیام!!؟؟
_بیا از این سوپ ها بهم یباد بده درست کنم....
نیاز با تعجب به من نگاه کرد و گفت:نه بابا نگاه خانومی که از آشپزی کردن بدش میاد می خواد سوپ درست کنه!!؟؟اونم واسه چلغوووز خان!!!؟؟
_ااااااا نیاز حرفای خارجکی میزنیا!!!خو بنده خدا مریض گ*ن*ا*ه داره!!! هرکی جای من بود همین کارو می کرد!!!!
نیاز با تعجب گفت:عججججججب بیا بیا بهت یاد بدم سوپ درست کنی..بهت میگم یه چیزیت شده جدیدنا سرت ضربه خورده میگی نه.... باهم دیگه وارد آشپزخونه شدیم..نیاز همچیو برام توضیح داد آسون بود...
منم مشغول درست کردن شدم...
حدودا دو ساعت دیگه سوپ اماده بود...تو یه ظرف ریختم و تو سینی گذاشتم...خودمم رفتم یه تونیک پوشیدم و یه شال هم سرم کردم...
سینی رو برداشتم و از خونه خارج شدمم...از پله ها بالا رفتم...
زنگ در خونشون رو زدم و بعد از حدودا دو مین در خونه باز شد و آرتان در چهارچوب در قرار گرفت...
_سلاممم...
_سلام خوبید!!؟
_مرسیی چرا زحمت کشیدید...
romangram.com | @romangram_com