#سکوت_یک_تردید_پارت_70


بعد از چند لحظه گفت:واقعا ازت بابت رفتار این دختره آویزون معذرت می خوام...

هه اخه چقدر این آدم پست!!؟؟اون دختر تورو دوست داره بخاطر تو داشت گریه می کرد...

_هه شما به همه کسایی که دوستتون دارن میگید آویزون!!؟؟واقعا که...

_چی!!؟؟کی گفته اون منو دوست داره!!؟؟

_خودش داشت بخاطر شما گریه می کرد البته نمیگفت هم معلوم بود...پوزخندی زد و گفت:اشک تمساح بوده...آره اون منو دوست داره اما نه بخاطر خودم بخاطر پول چقدر تو سادیی دختر...دخترایی مثل اون واسه خودشوون ارزشی قاعل نیستند بخاطر پول هرکاری می کنن هرکارری....یه سال هرکاری می کنم از دستش راحت بشم نمیشه بس که دختر بی ارزشی هست!!!!

به حرفاش که فکر کردم دیدم همچین بیراه هم نمیگه حق با اون بود...اون اگه واسه خودش ارزش قاعل بود انقدر به یکی نمیچسبید....اونم با این که می دونه بهراد هیچ حسی بهش نداره !!!!!واقعااا من چقدر ساده ام هه

دیگه در ادامه راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد...فقط چندبار چندتا سرفه وحشتناک کرد با نگرانی بهش نگاه کردم اما عکس العملی نشون ندادم.....

یه بغضی بدجوری سراسر وجودمو گرفته بود....

وقتی رسیدیم تشکر کوتاهی کردم و از ماشین پیاده شدم....تند تند از پله ها رفتم بالا...کلید رو تو در چرخوندم و وارد شدم کسی خونه نبود...روی یکی از مبل ها نشستم و به نقطه ای زل زدم...کم کم اشکهام صورتمو خییس کرد...خدایا خودت کمکم کن..من چرا اینجوری شدم!!؟چرا بهراد جدیدنا با من اینجوری برخورد می کنه!!؟اون دوتا آدمی که سایه همو با تیر میزدن حالا چرا نگران هم میشن!!!نمی خوام من نمی خوام اینجوری باشم نمی خوام

********

نیاز:اااا چی شده مگه آرتان!!؟؟

..........

_آهان خب چرا دکتر نمیرید!!؟؟

..........

_اخه نمیشه که تا دکتر نره خوب نمیشه!!!!

...........

_آهان باشه باشه الان من یه سوپ میپزم میارم بالا...

...........


romangram.com | @romangram_com