#سکوت_یک_تردید_پارت_69

_خفه بابا دختره عوضی خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم اون واسه من بهراد منه فهمیدی نمیزارم ازم بگیریش....

نه با این انگار نمیشه مثل آدم حرف زد....

پوزخندی زدم و گفتم:جم کن بابا خودتو برو کنار بزار باد بیاد...چیه!!؟؟دوبار باهاش بودی فکر کردی آدم شدی!!؟؟هیی بهرادم بهرادم...دست به سینه شدم و ادامه دادم:می دونیی بهت چی میگه!!؟؟میگه دختره کنه ازت چندشش میشه حالا گم شوو بیرون بدووو....

و با دستم در رو بهش نشون دادم....

یهو به سمتم خیز برداشت...دوتا دستاشو گذاشت روی گردنم و فشار داد... چشماش اشکی بوودگفت:ببین دختره عووضییی اون واسه منه فهمیدی واسه من من عاشق اونم فهمیدی من عاشق اونم من دوباره اونو بدست میارم اما اگه فقط یه بار دیگه بهش نزدیک شی با همین دستام خفه ات می کنم....داشتم خفه میشدم که آرتان اومد تووو....دستاشو از روی گردنم برداشت....

آرتان با وحشت به سمتم اومد:نگاه نگاه حالت خوبه....چی کار کردی دختره رواانییی...بی توجه به آرتان ازم فاصله گرفت و از در خارج شد....

_نگاه جان حالت خوبه!!؟؟بیا بیا اینو بخور....لیوانی رو پر آب کرد و گرفت سمتم...به سختی کمی از آب رو خوردم...گلوم خییلیی می سوخت خیلییی...با تمام توانش گلوم رو فشار داده بود....آرتان با نگرانی به من نگاه کرد...لبخندی زدم و گفتم:نگ..نگرا..نگران..ن..نباش...

اومد چیزی بگه که در اتاق باز شد و بهراد اومد توو...با ترس به من نگاه کرد و گفت:اینجا چه خبره!!؟؟

_دختره روانیی داشت این بدبخت رو خفه می کرد..دیوونه اس.....

بهراد سری به سمتم اومد و نگاهی به گردنم که قرمز شده بود کرد و گفت:دستش بشکنه دختره عوضییی. حالت خوبه!!؟؟

با لحن نیشداری گفتم:

_عااالییی بهتر از این نمیییشممم....

آرتان:بیا بیا ببرمت خونه باید استراحت کنی...

_نه لازم نییست...

_حق با آرتان خودم میبرمت...

بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:لازم نیست خودم میرم....

کیفم رو از روی میز برداشت و گفت:الان وقت لج کردن با من نیسس...خودم می رسونمتون...

حوصله کل کل باهاش رو نداشتم بخاطر همین از روی صندلیم بلند شدم....راه افتاد منم پشت سرش رفتمم....

در ماشین رو واسم باز کرد سوارشدم..در رو بست و خودش هم نشست و راه افتاد....

romangram.com | @romangram_com