#سکوت_یک_تردید_پارت_61
نیاز:آره بابا راحت شدیممم...
امروز آخرین امتحانمونو دادیم...خدارو شکر من که بیشترشو خوب دادم...
از در ورودی دانشگاه خارج شده بودیم که سحر با دستش به جایی اشاره کرد و گفت:اااا اون آرتان نیست!!!؟؟؟
به جایی که نشون داد نگاه کردم....
آرتان رو اونور خیابون دیدم....که به بنز مشکی رنگش تکیه داده بود و به ما نگاه می کرد....
نیاز:ااا آره پس چرا چیزی بهم نگفت!!!؟؟
از بچه ها خداحافظی کردیم و به سمت آرتان رفتیم....
آرتان:به به سلامممم بر خوشگلترین خواهرای دنیا!!؟؟
من:سلاممم خوبییی!!؟؟
_قربون شما شمارو دیدیم بهترهم شدیم...
نیاز:عزییزم چرا نگفتی میای!!؟؟
_خب می خواستم سوپرایزتون کنم...
نیاز لبخندی زد و دیگه چیزی نگفت...
_خب دیگه سوار شید بریممم...
سه تایی باهم سوار شدیمم....
_خب خانوم خوشگلا کجا بریمم!!؟؟
نیاز :خونه دیگه کجا بریممم...
آرتان بادش خالی شد و گفت:من اومدمم دنبالتون ببرمتون بیرون....
_ااا خب باشه عزیزم بریممم....
romangram.com | @romangram_com