#سکوت_یک_تردید_پارت_58


اه لعنتییییی....حالا وقت خراب شدنت بود!!!؟؟پوووفی کشیدم و از ماشین پیاده شدممم...منتظر یه تاکسی شدم تا سوار شم و برمم...همونجور که منتظر بودم خدابنده و اون دختره از ساختمون شرکت اومدن بیرون...دخنره خودشو ول کرده بود تو بغل بهراد...اه اه دختره کثیف...

ماشینش یکم جلوتر از اونجایی که وایستاده بودم بود بخاطر همین باید از جلوم رد میشدن...به من که رسیدن خدابنده اخمی کرد و گفت:شما چرا هنووز نرفتیی!!!!

بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:ماشینم خراب شد....

_باشه بیاید خودم می رسونمتون...

_نه مزاحم نمیشم ممنون...

_مزاحم نیستید بفرمایید...

نمی دونم چرا اما به ماشینش اشاره کردم و با حرص زل زدم تو چشمای عسلیش و گفتم:نه ممنون ماشین شما بیشتر از دو نفر ظرفیت نداره...

دختره که تا الان ساکت بود گفت:بریم دیگه عشقم این خودش میره.

_من اسم دارم خانوم این به درخت میگن...

دختره پوزخندی زد و چیزی نگفت

خدابنده دختره رو از بغلش کشید بیرون و گفت:گیلدا تو خودت ماشین داری برو من بایدباخانوم کیانی برم...

دختره اخمی کرد و گفت:چرا اونوقت!؟؟

_چون یه سری کار داریم...

اومدم یه چیزی بگم و ضایعش کنم که دختره با لحن لووسی گفت:ولیی مگه قرار نبود امشب رو پیش هم باشیم عششششقمم (کلمه اخرو با عشوه گفت)

_نه من کار دارم تو برووو ماشینم که آوردی بعدا میبینمت...

_اما من واسه امش....

خدابنده وسط حرفش پرید و گفت:گفتم من امشب کااار دارم شما خودت برووو فعلا...

و به من اشاره کرد که بریم...همچین با جذبه اینارو به دختره گفت من جای اون ترسیدم...ناچارا پشت سرش راه افتادم و سوار ماشینش شدممم.....


romangram.com | @romangram_com