#سکوت_یک_تردید_پارت_53
_چطوور مطووری دخترعمووو!!؟؟؟
نیاز لبخندخانومانه ای زد وگفت:الان که دیدمت عااااالیییییی....
_شنیده بودم نامزد کردی اسمش چی بود!!؟؟آهان امیر...کو کجااست ببینمش....
نیاز سرش رو انداخت پائین و هیچی نگفت.....
فرزان که سکوت نیاز رو دید خنده رو دهنش ماسید به من نگاه کرد....
ابروهامو انداختم بالا....منظورمو فهمید....
کلشو خاروند و گفت:اممم میگم چیزززه خسته اید!!؟؟
_نه زیاد
نیاز:یکمییی....
_پس پییش به سووی گشت و گزار...
عین بچه ها دستامووو بهم کوبیدم و گفتم:آخخخخخ جووون....
نیاز خندید و گفت:پس میرم حاضر شم...
_منم میرم شما حاضر شییی دختر عمووو...
لبخند گله گشادی به روشون زدم اونام رفتن بیرون....اونا که دور شدن رفتم در رو بستم....آهااا آهااا بیا وسط...اوووهووو اوووهووو.شروع کردم به رقصیدن تند تند واسه خودم قر میدادم خییلیی خوشحال بودم(مدیونید فکر کنید من خلوچلم)....
تو حال و هوای خودم بودم یهو در اتاقم باز شد و نیاز و فرزان تو چهارچوب در قرار گرفتن.....
ترکییده بودن از خنده....
فرزان:یعنی عشششقی به مولا....
دستمو به سینم زدم و خم شدم...(تعظیم کردم)....
_قررربوون شمااا حالا تشریف مبارک رو ببرید اینبار واقعععا می خوام حاضر شم....
romangram.com | @romangram_com