#سکوت_یک_تردید_پارت_51

خندید و گفت:نه خررره قبل از این که برم بالا یه چیزی هل هلکی تنت کردم بعد رفتم صداش کردم بردیمت بیمارستان نمی دونیی با چه سرعتی رفت که...بعدشم که آرتان اومد...

خنده ای کردم و شیطون گفتم:کییی اومممد!!!؟؟؟

_آرتا...آقای صفوی...

_نههه همون آرتان جووون....

نیاز بالشت رو پرت کرد سمتم که خورد پس کلم....

_کوووفت بیشعووور....

_حالا تو از کجا می دونی اسمش آرتان!!؟؟

_خب چیزه دیگه خدابنده صداش کرد شنیدم گفت آرتان....

_آهان بعله....

*********

_اوووووی چته دریااا بازووم سوراخ شدددد.....

_طرف بد زل زده به تووو

_کییییی!!؟؟؟

_کوفت استاد جوووون....

بهش نگاه کردم با اخم زل زده بود به من....

_بدرررک مردشورشو ببرن....

کلاس تموم شده بود و همه داشتن وسایل هاشونو جمع می کردن...خدابنده هم پاشد و رفت....منم بعد از جمع کردن وسایلام با بچه ها از کلاس خارج شدممم....

خسته و کوفته با نیاز رسیدیم خونه...

من:سلام مامان..

romangram.com | @romangram_com