#سکوت_یک_تردید_پارت_46
اخمی کرد و گفت:به کارهاتون برسید و خییلیی جدی از اتاقم رفت بییروووون....
اییییییش بی شخصیت بی فرهنگ....
اخه تو مگه مثه آدم با من برخورد می کنی که منم برخورد کنم!!!!؟؟؟
بیخیالش شدم و به انجام کارهام مشغول شدم....
*********
نگاهی به ساعتم انداختم پنج و نیم بود....دیگه کار کردن بس بود....
وسایلم رو جمع کردم...میزم رو هم مرتب کردم و از اتاقم رفتم بیرون.....
از آسانسور پیاده شدم. و از ساختمون شرکت خارج شدم....
اووووف امروز ماشین نیاوردم باید تاکسی می گرفتم....
کنار خیابون منتظر تاکسی بودم که ماشین خدابنده رو دیدم که از پارکینگ اومد بیررروننن....اخخخخخ جوووون الان میاد منم میبره مسیرامونم یکی دیگه....
اما بی توجه به من از کنارم رد شد و رفت.......بیشعوووووووووووووور چلغوووز بی فرهنگ گنده بکه روانیییی...
یه ماشین جلوی پام وایستاد و یه پسره سیخ سیخی گفت:خانوووم کجا میری برسونمت...
بی توجه به اون یه قدم جلو رفتم اومد جلو رفتم عقب اومد عقب...
پسر سیخ سیخی:خانووم ناز نکن خوشمله بیا برسونمت قول میدم بچه خوبی باشم.....
بی توجه به اون ماشین خدابنده رو دیدم که دنده عقب گرفت و بغل ماشین پسره وایستاد....پسره حواسش به من بود و وز وز می کرد....خدابنده از ماشینش پیاده شد....اومد و ضربه ای به شیشه سمت خود پسره زد.....
پسره بهش نگاه کرد....
بنده خدا با علامت دستش گفت پیاده شو...پسره از ماشینش رفت بیرون و با قلدری گفت:بلهههههه!!!؟؟؟
خدابنده دستی به یقه پسره کشید و گفت:دوست داری یکی به خواهر یا مادر خودت اینجوووری گیر بده!!!؟؟؟؟
romangram.com | @romangram_com