#سکوت_یک_تردید_پارت_45
_الانم حالم خوبه مامان اذیت نکن من رفتم خدافظ....
بدون اینگه فرصت حرف زدن پیدا کنه از خونه خارج شدم...
********
وارد شرکت شدم سلام کوتاهی به منشی کردم و به اتاق کارم رفتم و مشغول انجام کارام شدم....
مشغول کار کردن بودم که یهو در اتاقم باز شد....اومدم یه چندتا درست حسابی بار اونی که بی اجازه درباز کرد کنم که بنده خدا رو دیدم....اومد تو و با تعجب زل زد به من(جااان نگاه توجه کردید کلا شبیه علامت تعجبه!!!!!)....
_واااا تو اینجا چی کار میکنی!!؟؟؟
اصن این کلا فهم و شعور نداره نه سلام می کنه نه خدافظ ایییییییش....
_سلامممم ممنونم منم خوبم شما خوبیید!!!؟؟
بی توجه به حرفم گفت:واسه چی اومدی!!؟؟
_واسه انجام کارهام....
_مگه مریض نبودید سریع برگردید خونه تا دوباره مارو سکته ندادید....
_می دونستید اصلا بهتون نمیاد!؟؟
با تعجب گفت:چییی!؟؟بهم نمیاد!!!؟؟
_ادای مامان بزرگ هارو در آوردن دستم رو زیر چونم زدم و ادامه دادم:تازه اصلا به جنسیتتونم نمی خوره....
اون که فهمید اسکلش کرده بودم پوزخندی زد و گفت:یبار نمی تونی جدییی تو زندگیت حرف بزنی نه!!؟؟
آبروهامو بالا انداختم و گفتم:نوووچ
_بعله در جریانم مشکل دارید کلا...
چییییییی!!!؟؟؟این چی گفت به من!!!؟؟؟
_جااااانمممم!!!؟؟؟؟
romangram.com | @romangram_com