#سکوت_یک_تردید_پارت_44
ترنم:خدا بد نده دوستم...
_مرسییی عزیزم...
سحر:ایشالا که الان حالت بهتره دیگه..
_آره عزیزم بهترم مرسیی بچه چرا زحمت کشیدین اومدین من که چیزیم نیس....
دریا:این حرفا چیه دیوونه ما نیاین کی بیاد پس!!؟؟؟ این نیاز درد گرفته خدا نگم چیکارش نکنه ورپریده رو اگه من امروز بهش زنگ نمیزدم که چیزی نمیگفت بهمون....
_اشکال نداره عزیز دلم خودتو ناراحت نکن....
اون روز بچه ها تا شب پیشم موندن و بعدش هم رفتن....
تا آخرشب مامان انقدر بهم آب پرتغال و سوپ و این چیزا داد دیگه حالم داشت بهم می خورد....
**********
صبح با صدای آلارم گوشیم از جام بلند شدم و رفتم و دستوصورتمو شستم....بعدش هم حاضر شدم که برم شرکت....
بی سر و صدا از اتاقم اومدم بیرون و داشتم از در ورودی خونمون خارج میشدم که یهو مامانم که پشت سرم بود گفت:کجا!!!؟؟
به سمتش برگشتم:میرم سرکار...
_میری سرکار!!؟؟با این حالت...
_آره مگه چیه من هیچیم نیس مادر من می خوام برم به کارم برسم...
_لازم نکرده بشین سرجات هیجا نمیری...
_اااااا مامان فردا هم دانشگاه دارم می خوای اونم نرم!!!؟؟؟
(روزایی که دانشگاه داشتم سرکار نمیرفتم.... سرکارم فقط واسه روزای بدون دانشگام بود...)
_نخیییییر تا فردا حالت خوب میشه...
romangram.com | @romangram_com