#سکوت_یک_تردید_پارت_47

پسره اخمی کرد و گفت:حرف دهنتو بفهما اصن به تو چه چیکارشی!!!؟؟؟؟

_الان بهت میگم چیکارشم....

یه قدم عقب تر رفت سمت راستش رو نگاه کرد....دماغشو بالا کشید....وبعد......

با کله رفت تو صورت پسره......آیییییییییییی نفسسسسسس کشششششش.....اوووهوووم بزن لهش کن سیخ سیخی رو...

پسره از جاش بلند شد و مشتی بهش زد خدابنده هم جوابشو داد....خلاصه درگیر بودن....جفتشوون هم زدن هم خوردن...ولی پسره بیشتر خوورد اونم بداااااااا.....عجب نه خوشم اومد خوشم اومد چلغوووز خان...‌

پسره که دید حریف این نیس سوار ماشینش شد و فرار کرد....

خدابنده با خشم به من نگاه کرد از دماغش خون میومد...دستش رو زیر دماغش گرفت و به سمت من اومد یااااا ابووووالفضل نگییره منم بزنه.....

فریاد کشید:واسه چییییی ماشینت رو نیاااوردیییی!!!؟؟

_یااادممم رفتتتت...

با صدای بلند تر از قبل فریاد کشید:خوشت میاااد بهت گیر بدن نههههه!!!؟؟؟؟

بیشعووووور سر من فریاد میکشه!!!؟؟؟؟بابام تاحالا سر من فریاد نکشیده...

دوباره فریاد زد:با توووامااااا

منم در جوابش داد زدممم:جداااا فکرررر کردم با آسفالت خیابووونییی....

دوباره فریاااد زد:چقدر پرروئی تو دختررر یه نگاه به من بنداز... و به دماغش اشاره کرد....

باصدای بلندی بهش گفتم:به من چههههه می خواستی خودتو عین نخود نندازی وسط آقای برت پیت...

اینو گفتم و بی توجه بهش ازش دور شدم....

هنوووز چند قدمی نرفته بودم که با داد گفت:پررو تر از تو تو زندگیم ندیدم من بخاطر تووو این وضعیتم....

وایستادممم....دلم براش سووخت...راست میگفت بدبخت...بخاطر من درگیر شد...نمی دونم چرا انگار یه لحظه دلم واسش ضعف رفت....

برگشتم و به سمتش رفتم....یه دستمال از کیفم درآوردم و دادم دستش و دستش رو اوردم بالا...خودش دستمال و گرفت زیر دماغش....

romangram.com | @romangram_com