#سکوت_یک_تردید_پارت_38


_معلومه که نه... چه نظری اخه...

_ولی به نظر من که پسر خوبیه...

_خدااا واسه پدر و مادرش نگهش داره...

پووووف از دست این دختر نکنه هنوزم به اون فکر می کنه بعد سه چهار ماه!!؟؟؟ ساکت شدم و مشغول خوردن غذام شدم اما بعد از چند لحظه دوباره پرسیدم:میگم نیاز ناراحت نشیا..نکنه تو هنوز به اون فکر می کنی!!؟؟؟

عصبی از جاش بلند شد و گفت:چی میگی نگاه!!؟؟به کی فکر میکنم!!؟؟به امیر هه نه حالم ازش بهم می خوره برای چی باید به اون فکر کنم یا به هر خر دیگه ای

منم عصبی شدم از جام بلند شدم و روبه روش ایستادم...ناخوداگاه تن صدام رفت بالا.....

_سر من داد نکش نیاز...اصن تقصیر منه حاضرم هرکاری بکنم که دیگه حتی یه لحظه ام به گذشته ات فکر نکنی...بسته دیگه بسته...بیدار شو چهار ماه میگذره اما هنوز میشه فهمید گرفته ای ناراحتی...به جای این که تو زندان گذشته ات زندونی بمونی یکم به آینده نگاه کن به آدمایی که می تونن تو آینده ات قرار بگیرن...

بدجوری عصبانی بودم...

چند لحظه فقط همینجوری نگام کرد یه لحظه چشاشو بست و باز کرد و گفت:حرفات تموم شد!!؟؟من تازه توی رابطه ضربه خوردم..‌ترجیح میدم تو آینده ام فقط خودم باشم و خودم...

اینو گفت و به سمت اتاقش رفت... اما قبل از اینکه وارد اتاقش بشه بلند گفتم:اشتباهت اینه که فکر میکنی همه آدما مثه همن اتفاقای گذشته ات دلیل نمیشه که هرکی چه این یا هرکسه دیگه ای که در آینده وارد زندگیت میشن بد باشن...

بعد از تموم شدن حرفام بدون نگاه به من به اتاقش رفت و در هم بست...

اه لعنتییی نمی خواستم ناراحتش کنم اما واقعا شورشو درآورده...

بی حال و حوصله رفتم تو اتاقم و روی تختم دراز کشیدم...

رو تختم دراز کشیدم...

به حرفای نیاز فکر کردم..خودمم قبول داشتم اون واقعا ضربه خورده بود ضربه بدی هم خورده بود...اما حالا چی!!؟؟اون هنوز داره به گذشته اش فکر می کنه و اون عوووضیی به عشق جدیدش....

نیاز باید بیدار میشد از این کابووس زندگیش باید بیدار میشد...اون کابووس تموم شده بود اما انگار نیاز تو همون کابوس خواب مونده...

تو این سه چهار ماه بارها شده بی هوا رفتم تو اتاقش و دیدم داره گریه می کنه....

شاید به خل و چل بازیام بخنده...شاید جلو همه لبخندای مصنوعی بزنه..اما هنوزمم درگیره درگیر اون ماجرا و حرفای امیر...


romangram.com | @romangram_com