#سکوت_یک_تردید_پارت_36
این رو که گفتیم از ما دور شد و رفت.... اون شب هم به خوبی و خوشی تموم شد و ماهم برگشتیم خونه...
انقدر خسته بودم تا سرمو گذاشتم رو بالشت خوابم بررد....
صبح تو خواب ناز بودم که زنگ گوشیم بلند شد....
بلند شدم و با صدای خوابالو جواب دادم:بله!!؟؟
صدای شاد مامان تو گوشی پیچید:سلاممممم دخترررم...
یهووو از جاام پریییدم
_سلامم مامانییی خوبییی!!؟؟بابا خوبه!!؟؟خوش میگذره!!؟؟
_خوووبیم دخترم تو خوبی نیاز خوبه!!؟؟
_خوبیمم مامان جووون نگران نباش...
_نگاه مامان نیاز کجاست!!؟اخه تلفنشو جواب نمیده....
_خونه اس حتما خوابه اخه دیشب عروسی بودیم...
_عروسی!!؟عروسی کیی!؟؟؟
_عروسی مینا دختر خاله سحر دیروز یادم رفت بهت بگم..
_آهان اخیی عزیزم ایشالا خوشبخت شه...
_مامان گوشی دستت برم نیاز رو بیدار کنم زیاد خوابیده بسته دیگه...
به سمت اتاق نیاز رفتم...هنوز خواب بود بیدارش کردم و اونم با مامان یکم حرف زد....
ظهر داشتیم ناهار می خوردیم که یهو یاد حرفایی که اونروز آرتان بهم زد افتادم....
_نیاززز!!؟؟؟؟
romangram.com | @romangram_com