#سکوت_یک_تردید_پارت_33
به ساعتش نگاه کرد و گفت:بنظرتون زود نیست!!؟؟
_می دونم اما کارام رو انجام دادم بعدش هم یه جایی باید برم باید یکم زود برم خونه..
_خیله خب می تونید برید....
_ممنون روز خوش...
اینو گفتم و به سمت در رفتم اما اون حتی خدافظ هم نگفت...بی شعووور فهم نداااره دیگه...از اتاقش خارج شدم
تند تند از پله ها بالا رفتم و درو زدم نیاز درو باز کرد وارد شدم و گفتم:سلام
_سلام بدو بدو برو حاضر شو دو سه ساعت بیشتر وقت نداریا...
نگاهی بهش انداختم فقط موهاشو فر ریز کرده بود و ریخته بود دورش....
_واااا تو که خودت هنوز حاضر نیستی!!؟؟
_گفتم تا تو بیای حاضر شیمو بریم دیر میشه بخاطر همین آرایش نکردم که می ماسید...
_آهان باشه میرم حاضرشم....
به سمت اتاقم رفتم سریع لباسامو در آوردم و رفتم حموم....
بعد از اینکه یه دوش حسابی گرفتم اومدم بیرون....
یه لباس راحت خونگی پوشیدم و موهامو با حوله خشک کردم بعدش موهامو اتو کشیدم تا ل*خ*ت ل*خ*ت شه....بعدش هم پایین موهامو با اتو مو فر درشت کردم و در آخر دستی توش کشیدم تا خوش حالت تر بشه....
شروع کردم به آرایش کردن اول یه کرم زدم تا پوستم یکم روشن تر بشه....
بعدش هم مخلوطی از سایه مشکی و نقره ای کم زیاد نه به پشت چشمم زدم و یه خط چشمم کشیدم در آخر هم یکم بخاطر این که مژه هام خوش حالت شه ریمل زدم...
یه رژ گونه آجری هم زدم و در آخر آرایشم با یه رژ قهوه ای کم رنگ تکمیل شد....
نگاهی به خودم تو آینه انداختم عالی شده بودم چقدر این آرایش بهم میومد....
به سمت کمد لباسام رفتم و از بین لباس مجلسی هام...یه لباس مشکی که کوتاه بود برداشتم...جلوش که بسته بود و تا کمر تنگ و از کمر به پایین یه دامن پرنسسی داشت پشتش هم تا کمرم باز بود...
romangram.com | @romangram_com