#سکوت_یک_تردید_پارت_30


مامانم با قیافه ای جدی گفت بعله اینم جریمه ات آقا که منو از عشقام دور میکنی.....

اونشب با شوخی و خنده هامون به پایان رسید منو نیاز طبق قرار پیش مامان خوابیدیم....صبح مامان بیدار شد منو نیازهم بیدار کرد...

خودشون که می خواستن برن منم دیگه تا یه ساعت دیگه باید می رفتم سرکار جدیدم!!!!!

بعد از این که حاضرشدن همگی باهم جلو در رفتیم....بابام با یه دستش من و با یه دست دیگش نیاز بغل کرد و گفت:خییلیی مواظب خودتون باشید عروسکای من شماها فقط واسه خودتون نیستینا دختر باباتون هستید...اینو گفت و مارو از خودش جدا کرد و ب*و*س*ه ای روی پیشونی جفتمون زد...

من:خدافظ بابا جونم

نیاز:خدافظ بابایی...

لبخندی زد و گفت:خدافظ عشقای من...

اینو گفت و چمدون هارو گرفت و از در بیرون رفت....

مامان همونطور که بغض داشت گفت:دیگه سوارش نکنما شبا که می خوابید درو فقل کنید غدا چند نوع واستون درست کردم تو فیریزر گرم کنید بخورید واسه یه هفت....

وسط حرفش پریدم و گفتم:نگران نباش اخه قربونت برم من....

و بعد بغلش کردم اونم محکم منو به خودش فشرد...بعد از چند لحظه نیاز رو بغل کرد بعدش خداحافظی کرد و رفت....

نیاز در رو بست و بهش تکیه زد و با ناراحتی گفت:یعنی الان واقعا رفتن...

سرمو با ناراحتی پایین انداختم و گفتم:متاسفانه...

یه چند قدم بینمون رو طی کرد و بغلم کرد....

منم بغلش کردم سفت سفت...هییی تنها شدیم دلم واسشون تنگ میشه...

نیاز و از خودم جدا کردم و گفتم:عشقم من باید برم حاضر شم کم کم راه بیفتم....

نیاز با ناراحتی گفت:باشه...

_ولی بعد از ظهر که برگردم با بچه ها برنامه بچینیم بریم بیرون توام می خوای برو بیرون تنها نمون خونه...می خوای برو پیش دریا یا سحر...


romangram.com | @romangram_com