#سکوت_یک_تردید_پارت_25
آخیش خیالم راحت شد به سمت کمدم رفتم یه پالتو مشکی که کوتاه و عروسکی بود همراه با شلوار مشکی و شال مشکی برداشتم...لباسارو روی تختم گذاشتم و رفتم جلو آینه شروع کردم به آرایش کردن....
اول یه خط چشم و ریمل بعد رژگونه آجری و در اخر هم یه رژ قهوه ای زدم...
موهامو همرو بالا زدم و بستمشون....خب خوب شد.. راضی از تیپم به سمت لباسا رفتم و شروع کردم به پوشیدن...
بعد از این که حاضر شدم جلوی آینه وایستادم...عجب جیگری شدمااا....
یه چشمک واسه خودم تو آینه زدم و کیف دستی مشکی جیرمو برداشتم...سوئیچ و موبایلمو انداختم توش و از اتاقم خارج شدمممم...مامان تو آشپزخونه بوود ولی بابام نبود حتما خوابیده...
_مامان من دارم میرم..
_اااا باشه دخترم برو مواظب خودت باش...
_باشه میبینمتون فعلا....
به سمت در رفتم و بازش کردم از تو جا کفشی بوت های مشکی رنگمو که ست کیفم بود برداشتم...کفشمو که پوشیدم سرم رو بالا گرفتم که دوست بنده ایشالا جز جیگر بزنه خدا رو دیدم که داشت از پله ها میومد پایین همون که اون روز بهش خوردم تو راه پله ها...
پسر:سلام خوبین!!؟؟
_سلام ممنونم شما خوبی!!؟؟
_خیلی ممنون...این رو گفت لبخندی زد و از پله ها پایین رفت...منم پشت سرش رفتم....
رو پله اخر بود که برگشت به سمتم و گفت: کجا میرید برسونمتون!!؟؟
یه پله پایین تر اومدم و گفتم:نه ممنون خودم میرم...
_داشتید میرفتید شرکت بهراد!!؟؟
وااا این از کجا می دونه!!؟؟؟
_بله شما از کجا می دونید!؟؟
تک خنده ای کرد و شیطون گفت:واسمم تعریف کرده...
ای بیشعوووور آبرومو جلوی این برد....
romangram.com | @romangram_com