#سکوت_یک_تردید_پارت_17

با این حرف من نیاز دوباره زد زیر خنده......

امروز کلاس داشتم....الان کلاسمون تموم شده بود....با بنده خدا....داشتم وسایلم رو جمع می کردم که نیاز گفت:نگاه زود باش دیگه...

_باشه باشه

خدابنده هنوز تو کلاس بود اومدم برم که صدام کرد...

_خانووم کیانی!!!؟؟

با تعجب بهش نگاه کردم:بعله!!؟؟؟

_شما بمونید کار دارم باهاتون....

چییی کار داره!!؟؟با من!!؟؟؟آهااااان سر اون شرط لابد...از رو ناچاری باشه ای گفتم و منتظر شدم تا همه بچه ها از کلاس برن بیرون....بچه ها که رفتن رو کردم بهش و گفتم:بفرمایید....

از صندلیش بلند شد تو فاصله چند سانتیم وایستاد و گفت:حرفتو که پس نمیگیری!!!؟؟؟

_کدوم حرف!!!؟؟؟

_همونی که هرکاری من بگم رو انجام میدی!!!!

_آقای خدابنده من گفتم هرکاری ولی اگه اون کار از توانم خارج باشه متاسفم....

منظورمو فهمیدد...پوزخندی زد و گفت:نترس چیز بدی ازت نمی خوام....و به دنبال این حرفش یه کارت به سمتم گرفت...به کارت نگاهی کردم شماره خودش بود واااا یعنییی چییی چی می خواد از من!!؟؟؟بیشعووور به من شماره میده فکر کرده ما از اون خانواده هاشیم!!!؟؟؟

_فردا ظهر به این شماره زنگ بزنید تا بهتون بگم و در حالی که به سمت در میرفت پوزخندی زدو گفت روز خوش خانووم کیانی.....

اییییی دررررد اییییی کوووفت یا کلا قیافه اش شبیه علامت تعجبه یا اون دهن وامونده اشو کجکی میکنه پوزخند میزنه به من.....

از ساختمون دانشگاه خارج شدم تو حیاط دانشگاه نیاز رو دیدم که یه گوشه نشسته و منتظر منه...به طرفش رفتم منو دید و بلند شد...

_اااا نیاز!!؟؟تو چرا با بچه ها نرفتی!!؟؟

_منتظر تو شدم ببینم چی گفت!!؟؟؟

_هیچی بیا بریم تو راه واست تعریف می کنم....

romangram.com | @romangram_com