#سکوت_یک_تردید_پارت_120
با تعجب پرسیدم:چرا!!؟؟
_آخه یه جوری قانعم كردی احساس کردم یه روانشناس داره باهام صحبت میکنه...
لبخندی زدم و گفتم:دیوونه....
نیاز:قربونش بشم من خواهر منه دیگه....
دیگه کلاس هآ کم کم داشت شروع میشد ماهم از جامون بلند شدیم و به سمت ساختمون دانشگاه راه افتادیم....
************
از اتاق بهراد خارج شدم...سرم پایین تو یه سری برگه بود...
درو بستم و اومدم به سمت اتاقم برم که به یه چیز سخت برخورد کرد...برگه ها از دستم افتاد...
روبه روم یه مرد خیلی قد بلند ایستاده بود...لابد من به ایشون برخورد کردم دیگه....برگه هارو جمع کردم و از جام بلند شدم...پسره با یه حالت خیره ای به من نگاه کرد و بعدش گفت:سلام...ببخشید خیلیی معذرت می خوام...
_اشکالی نداره.....
اومدم از بغلش رد شم که گفت:ببخشید خانوم.....و مکث کرد...
_کیانی هستم...
_آهان بله خانوم کیانی..شما منشی شخصی بهراد هستید!!!؟؟
_بله چطور!!؟
_هیچی من مفخم هستم دوست آقای خدابنده و آقای صفوی...
چند قدم به من نزدیک تر شد و گفت:فکر می کنم شما باید خواهر خانوم آرتان باشید...
_بله همینطور
_خوشبختم از آشناییتون....
romangram.com | @romangram_com