#سکوت_یک_تردید_پارت_119

دهن هممون دومتر باز موند...مخصوصا خود بنده....

نیاز:چیییییی!!؟؟تو از کجا میدونی!!؟

_یه بار که با این دختره سارا حرف میزدم اون به من گفت...

دریا:اه اه مردشووور...این دختره چندش مگه چی داره ایکبیری!!؟!!!!خدابنده ام چه بد سلیقه هستاااا....

سحر:دیوونه فکر کردی از سر علاقه دوسش داشته و باهاش بوده نه خررره....یه مدت باهاش خوش گذرونی کرده ولش کرده...تازه سارا که خییلیی از خدابنده بد میگفت...

نیاز:غلط کرده خیلیمم آقا بهراد ادم خوبیه دوست آرتان هاااا...

_چمیدونم والا این دختره که اینجوری میگفت...میگفت دخترا واسش حکم اسباب بازی رو دارن....

نیاز:غلط کرده....

_ولیی منم با حرفاش دیگه از خدابنده خوشم نمیاد بدم اومده ازش...

بی توجه به حرف سحر اینا به فکر فرو رفتم...من اصلا از بهراد بدم نیومد...چون بهش اطمینان داشتم...حرفش رو باور کردم همون حرفی که بهم گفت دخترایی مثل گیلدا واسش بی ارزشن...اما دختری که با گیلدا و امثال اون فرق داشته باشه واسش حکم پرنسس رو داره...اره همین بود...اون آدم بدی نیست از فکر بیرون اومدم که سحر گفت:به نظرم بهش میخوره آدم درستی نباشه....نمیدونم چرا اما با این حرف سحر جووش آوردم و گفتم:سحر درست نیست در مورد چیزی که با چشمای خودت ندیدی قضاوت کنی....به نظر من دخترای بی ارزشی مثل سارا و الناز لایق یه همچین رفتاری هستن....

سحر با تعجب گفت:هرچی هم که باشه لایق این نیستن که باهاشون بازی بشه....

حق به جانب جواب دادم:جدی!!؟اوکی چرا کسی با تو یا من یا دریا ترنم و نیاز تاحالا چنین رفتاری نکرده!؟؟به رفتار خودت نگاه کن دقت کن...تو کدوم از حرکات و رفتارات مثل دخترایی مثل الناز.!؟؟؟سحر خییلییی قاطعانه جواب داد:معلومه هیچ کدوم....

_خب پس چی میگی!!؟؟پس دختر داریم تا دختر....اونا بی ارزش شمرده میشن چون خودشون خواستن....باهاشون بازی میشه چون خودشون این رو انتخاب کردن...وقتی یه دختر واسه یه پسر عشوه میریزه یا هرچی خودش به اون اجازه رد شدن از خط قرمزهارو میده...آخرش هم فقط خودش آسیب میبینه..

نفسی تازه کردم و باز ادامه دادم:دخترا دو جور زندگی می کنن یا غرورشون رو نگه میدارن و با ارزش زندگی میکنن یا غرورشون رو کنار میزارن و بی ارزش زندگی میکنن...

خودشون رو بی ارزش میکنن...با همین کارایی که واسه خیلیاشون باعث افتخار...در واقع با همین کار هم فریاد میزنن که من آدم بی ارزشی هستم...من یه دختر بی ارزشم....من یه اسباب بازیم...من عقده ای هستم تشنه محبت الکی شماها هستم....

حرفام که تموم شد به بچه ها نگاه کردم...دریا و سحر و ترنم با تعجب...اما نیاز با لبخند رضایت بخشی به من نگاه می کرد...

سحر:حرفات کاملا درسته هیچ شکی توش نیس اما..تو خودت گفتی که با کارهاشون فریاد میزنن من یه عقده ای هستم تشنه محبت های الکی شماها...اما نگاه خب حتما یه کمبود هایی تو زندگیشون داشتن که اینجوری شدن...

به حرفاش فکر کردم این حرفش درست بود....گفتم:آره خب...اینجوری هم هست اما نه درمورد همشون..اوناییم که اینجوری بودن میتونن یه جور دیگه جلب توجه کنن..‌غرور داشته باشن و خودشونو بی ارزش نکنن...قربون صدقه هرکس و ناکسی نرن...اینجوری باعث میشن عین یه پرنسس باهاشون رفتار شه....محبت های واقعی بهشون بشه...نه محبت های الكی...چون اون موقع است که یه پسر اونو باارزش میبینه و میفهمه که اون با بقیه فرق داره.....

سحر:بعله من کاملا قانع شدم خانوم دکتر...نگاه تو چرا نرفتی روانشناسی روان پزشکی چیزی بشی....

romangram.com | @romangram_com