#سکوت_یک_تردید_پارت_116
...بعد از چند لحظه همونجور که چشمام بسته بود حس کردم پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند...رسما داشتم پس میوفتادم.....قطعا الان پخش زمین بودم....
چند لحظه تو همون حال مونده بود...حرفی نمیزد...چشماشو بسته بود...نمی تونم بگم چه حسی داشتم...هم متعجب...هم شوک زده ....هم...هم خوشحال و هم....
صداش که به گوشم رسید از فکر بیرون اومدم...آب دهنمو به سختی قورت دادم....
با لحن خاص و آرومی در حالی که هنوز هم چشماش بسته بود... نجوا کنان گفت:تو کی هستی!!!؟؟چی هستی!!؟که با من...با من مغرور.....
این رو گفت و سکوت کرد...
چشمامو باز کرده بودم و با تعجب بهش نگاه می کردم....با قلب من چی!!!؟؟
بعد از چند لحظه به خودش اومد و پیشونیش رو از پیشونیم جدا کرد و گفت:لعنتی من دارم چی کار می کنم!!!؟؟
و در ادامه حرفش حلقه دستاش شل شد و به شدت ولم کرد.
..به طوری که نتونستم خودم رو کنترل کنم و نقش زمین شدم....با تعجب به بهرادی که به سمت ماشینش می رفت نگاه کردم...سوار ماشینش شد و با سرعت از ویلا خارج شد....
همونجا روی زمین نشسته بودم....به گوشه ای خیره بودم که کم کم اشکام جاری شد....این زمین یخ بود...هوا سرد بود....اما من...هیچ سردی احساس نمیکردم....تنم داغ بود....هنوز هم گرمای دستاش...گرمای بغلش رو حس میکردم...چرا اون کارو کرد....بعدش از خودش پرسید لعنتی من دارم چیکار میکنم!!!....هه...کارش اشتباه بود...معلومه که اشتباه بود فکر کردی از روی علاقه اون کارو کرد!!؟...نه...یه لحظه یه اشتباهی کرد و بعدش هم پشیمون شد....الانم از جات بلند شووو....مگه تو اون نگاهی نیستی که چندوقت پیش قول داد مثل همیشه قوی هست!!؟؟؟......ای خاک بر سرت نگاه....نگاه ضعیف....نه من ضعیف نیستم...ثابت میکنم من هنوز همون نگاهم که به بهراد خدابنده میگفت بنده ایشالا درد بیدرمون بگیره خدا.....آره من همونم...هنوزم همونم....در افکار خودم شناور بودم که دستی روی شونه ام نشست....آرتان بود....
_نگاه اینجا چیکار می کنی!!؟چرا اینجا نشستی!!!؟
لبخند کم جونی زدم و گفتم:امممم چیزه گرمم شد اومدم بیرون...
آرتان با نگرانی گفت:دختر داری میلرزی پاشوو پاشوو...
پوزخندی تو دلم زدم و گفتم هه لرزشم از سرما نیست....
آرتان دستم رو گرفت و کمکم کرد بلند شم....بلند که شدم کتش رو دراورد و روی شونه هام گذاشت....بعد هم دستش رو حلقه کرد دورم....
_میگم نگاه نکنه سرما خوردی!!؟
_نههه..چیزی نیست نگران نباش....
باتردید سری تکون داد و چیزی نگفت....
romangram.com | @romangram_com