#سکوت_یک_تردید_پارت_109
_معلومه که نه!!!!یه گل خریدن که دیگه این حرف هارو نداره....
نیاز کلافه پوووفی کشید و گفت:از دست تو....
**********
آخرین نگاه رو به خودم در آینه قدی مقابلم انداختم....محشررر شده بودم....آرایشگاه رفته بودم....آرایشگر موهامو فر کرده بود و یه قسمت خییلی کمی هم پیچ داده بود و جمع کرده بود و بقیه موهای فرفری ام رو دورم ریخته بود....آرایشم از یه سایه طلایی نقره ای و یکمی صورتی....یکمی رژ گونه قرمز و در آخر رژ قرمز مات تشکیل میشد...خیلی بهم میومد....یه لباس قرمز بلند هم پوشیده بودم که آستین جذبی داشت که تا روی مچم بود و جلوی لباسم کاملا بسته بود...ولی پشتش از پایین گردن تا روی باسنم باز بود...لباسم جذب بود و یکمی هم دنباله داشت....خیلی بهم میومد....
_به به مثل ماه شدی قربونت برم....
صدای مامان از پشت به گوشم رسید...برگشتم به سمتش.....الهی فداش بشم چقدر ناز شده مامان خوشگلم....
با لبخند به سمتش رفتم و گفتم:اختیار دارید بانو مگه از شما خوشگل ترم هست!!؟؟...
_بعله که هست رو به روم وایستاده دختر خوشگلم.....
_اگرم باشیم دختر شماییم دیگه خوشگل خانووومممم....
بعد از حساب کردن و حاضر شدن از آرایشگاه خارج شدیم و به سمت باغ راه افتادیم....مراسم تو یه باغ تو کرج برگزار میشد....الان زود بود واسه رفتن ولی ما میزبان بودیم دیگه....تا برسیم اونجا یه ساعت اینا بعدش هم مهمون ها میرسن.....
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و به سمت باغ رفتیم....تقریبا دوساعت از اومدن ما مهمونا کم کم اومدن...داشتم با یکی از مستخدمین صحبت می کردم که یکدفعه چشمم خورد به عموو محمود و زن عمو....وااااااااییییییی عمووووو جووووونم....با همون کفش های ده سانتیم دویدم به سمتشون....خدایی بود که با مخ نخوردم زمین!!!! وقتی بهش رسیدم با لبخند بهم نگاه می کرد....
نفس نفس زنان گفتم:عم...عمو...عموجونم
بعدش هم پریدم بغلش عمو هم بغلم کرد...همونجور که تو بغلش بودم گفت:قربونت برم من دخترنازم عروسک عمو...حالت خوبه!!؟؟
ازش جدا شدم و گفتم:عالییی شما خووبی!!؟؟
_شکرخدا...
نگاهی به زن عمو انداختم...با چهره ی مهربونش بهم نگاه می کرد...
_زن عمو جووونم خوشسش اومدید...
همونجور که بغلم می کرد گفت:قربونت برم عزیزدلم....از زن عمو جدا شدم...به پشت سرش نگاه کردم امافرزانی ندیدم!!!!یعنی نیومده!!؟؟
_زن عمو پس فرزان کووو!!؟؟
romangram.com | @romangram_com