#سکوت_یک_تردید_پارت_106


در پاسخم لبخندی زد و گفت:خواهش می کنم خانوم کوچولو...نه نه خانوم بزرگ...ااا نه نه خانوم خوشگله....

خنده ای کردم...این امروز چقدر مهربون شده این همون بهراد مغروریه که در جواب سلام من فقط سرش رو تکون میداد....

_شب خوش....

_شب خوش....

این رو گفتم و از ماشین پیاده شدم...از پله ها بالا رفتم و اومدم در رو باز کنم که در توسط مامانم باز شد...با لبخند گله گشادی به من نگاه کرد...رفتم تو و گفتم:سلام مامانی...

_سلام دختر خوشگلم خسته نباشی مامان...

_مرسییی نیاز کوو بابا کوو!!؟

_بابات که سرکار نیازهم بیرون با آرتان مامان خنده ای دندون نما کرد و گفت:خب تعریف کن چی گفت!!!

با تعجب پرسیدم:کی!!؟

_آقا بهراد دیگه دیدم از ماشینش پیاده شدی...

_آهان هیچی چی باید بگه....

مامان بادش خالی شد و گفت:یعنی نگفت بهت!!؟

با حیرت گفتم:چیووو!!!!؟؟؟

_ازت خواستگاری نکرررد!!!؟؟

چشمام شده بود اندازه دوتا دیگ...شایدم بزرگ تر....با تعجب فراوان گفتم:خوااااستگاررررری!!!!؟؟؟

_آره دیگه اخه خواستگاری نیاز هی تورو نگاه می کرد گفتم بهت حسی داره به نیاز که گفتم گفت منم همین احساس رو می کنم...نیشش شل شد باز و ادامه داد:واالاه من که از خدامههه تورو بدم به یه همچین پسر آقا و متینی از شرت راحت شم....

_اااااااااا مامان!!!؟؟

_یامان....مامان نداره که...از خوداتم باشه پسر به این آقایی..به این سنگینی...ماشالاه ماشالاه چقدر متین اخه این پسر....


romangram.com | @romangram_com