#سکوت_یک_تردید_پارت_105
_خب مگه من پیرزنم که بهم میگی خانوم بزرگ...!!!!!
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:باشه پس میگم خانووم کوچولووو....
با اعتراض گفتم:اااااااا نه دیگه....
تک خنده ای کرد و گفت:عجباااا بهت میگم خانووم کوچولوو میگی من که کوچولو نیستم بهت میگم خانووم بزرگ میگی مگه من پیرزنم پس شما بفرما من چی بگم بهتون....
_هرچی دوس دارین اما اینارو نگید....
خنده شیطونی کرد و گفت:د نه دیگه اخه من دوس دارم اینارو بگم....
به حالت قهر رومو برگردوندم که گفت:باشششه بهت میگم خانوووم خوشگله خوبه!!؟؟
با ذوق به سمتش برگشتم و گفتم:آهااااان...خوشم میاد راستگو هستی واقعیتو می خوای بگی....
خنده ای کرد و گفت:از گلا خوشت اومد.!!؟
من عاشق گل رزم...بوش بهم آرامش میده....بخاطر همین گفتم:اهوووم مرسییی...خیلی خوشگلن من عاشق گل رزم بوش بهم آرامش میده...
با حیرت به سمتم برگشت و گفت:واااای نه چه تفاهمی!!!!!
با تعجب گفتم:شماهم اینجوری هستین....
خندید و گفت:بعله با اجازتون....
لبخندی زدم ویه گل رز قرمز و یه دونه سفید از سبد بیرون کشیدم و به سمتش گرفتم....
پس اینارو از من قبول کنید....آقای محترم....
_اوووه ممنون از شما خانووم بزر....خانوووم خووشگله....
خنده ای کرد و گل هارو از دستم گرفت و بوشون کرد....به سبد پر از گل توی دستم نگاه کردم...یه عالمه گل رز قرمز و بعضی هاشونم سفید....چرا بهراد این همه گل رو واسم خرید!!؟چرا وقتی اون دختر اون حرف هارو زد اونم مثل من ساکت بود!!؟اصلا چرا به حرفاش لبخند میزد...چرا اونجوری بغلم کرد!!؟؟چرا!!چرا!!چرا!!کلی چرا ی بی جواب تو ذهنم بود...شاید همه اینها فقط واسه تشکر کاری که کردم....یا شایدم....اه....تو همین فکرا بودم که به خودم اومدم و دیدم رسیدیم....ای کاش هیچوقت نمیرسیدیم!!!!ای کاش هیچوقت امروز تموم نشه!!!!ای کاش...!!!به بهراد چشم دوختم..با یه حالت خاصی بهم نگاه می کرد...لبخندی زد و گفت:چیه!!؟دلت نمی خواد از اینجا بری!!؟
دلم می خواست فریاد بزنم بگم نه بپرم بغلش و بگم دوستت دارم اما نمیشد....
لبخندی زدم و گفتم:مررسییی بابت اینکه رسوندیم...و صدالبته بخاطر گل ها....
romangram.com | @romangram_com