#سکوت_یک_تردید_پارت_104


دست به سینه نشستم و گفتم:اصلا شما فکر کن هستم مهم نیس.... و رومو اونور کردم...خنده ای طولانی کرد و گفت:خیلی خب ببخشید نیستی...خوبه خانوم بزرگ....

وااااا این امروز چقدر با من مهربوون شده!!!!

دست از لجبازی برداشتم و گفتم:حالا که خیلی اصرار می کنی میبخشمت....

_اووووو خیلی ازتون متشکرم خانووم....

تو چهار راه وایستاده بودیم چراغ قرمز بود که تقه ای به شیشه طرف بهراد خورد...شیشه رو پایین کشید...یه دختر کوچولو که یه سبد حصیری مانند که توش یه خییلییی گل بود...بود

دختره:آقا آقا نمی خوای واسه خانومت به این خوشگلی گل بخری!!؟امروز روز عشق هااا.... بهراد خنده ای کرد و لپ دختره کشید مهربون گفت:چرا میخرم....

دختره اومد یه گل رز قرمز به بهراد بده که بهراد به سبد اشاره کرد و گفت:من همشو می خرم.....چشام تا آخرییین حدتوان باز شد وااا این امروز یه چیش هست....

دختره سبد رو به داخل ماشین داد و گفت:خوش به حالت خانوووم...چه آقای جنتلمنی داریااا راستی خییلییی بهم میاین.....من گونه هام سرخ شد و سرم رو انداختم پایین اما چرا از حرفاش ناراحت نشدم تازه خوشمم اومد....

بهراد پول رو حساب کرد و سبد رو به سمتم گرفت....با تعجب بهش نگاه کردم....

که با لبخند گفت:بگیر دیگه خانوم بزرگ...چراغ سبز شده...نگاهی به جلو انداختم...حق با بهراد بود چراغ سبز شده بود...راه افتاد که با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:چرااا این کارو کردین!!!؟؟

_چرا نداره خانوم بزرگ واست گل خریدم دیگه....

_اخه این همه!!؟؟

_اره...مگه چیه!!؟

_اخه خیییلییی زیاده....

_نه خانوم بزرگ هیچم زیاد نیست تازه کلی طول میکشید تا خانوم کوچولو...به من نگاه شیطونی انداخت و گفت:تورو نمیگماااا....اون خانوم کوچولو که ازش گلارو گرفتیم..این گل هارو بفروشه هم به خانومم کوچولو کمک کردم هم خانوم بزرگ رو انگار خوشحال کردم....

خنده ام گرفت بود از حرفاش خیلیی بامزه این حرف هارو میزد....

_اااااا به من نگید خانووم بزرگ دیگه...

_وااا چرا!!؟؟


romangram.com | @romangram_com