#سقوط_نرم_پارت_8
پرسشی نگاش کردم که گفت:اونهاشونن و به صندلی پشت میز اشاره کرد.بی حواس بودم دیگه .
اما قبل از اینکه برم سمت سجاده و چادر گفتم:اول در بزن بعد بیا تو.
شونه ای بالا انداخت و همونطور که سمت پله حرکت می کرد بلند گفت:در باز بود.
من هم بلند و حرصی گفتم:در باز نبود فقط کامل بسته نبود!
آروم ادامه دادم:چه باز چه بسته تو کی در زدی اصلا؟
بعد از نماز سریع روپوش مدرسه ام رو تنم کردم و برنامه درسی امروز رو تو کوله پشتی ام جا دادم و چادرم رو که گوشه دیوار به جالباسی آویزون بود برداشتم و از اتاقم بیرون زدم که صدای محمد بلند شد:یلدا دیرم شد کجایی؟
داد زدم :اومدم
همین که خواستم وارد آشپزخونه شم محمد جواد از آشپزخونه بیرون زد و گفت:طولش ندیا زود یه چیزی بخور بیا
شونه ای بالا انداختم و گفتم:سیرم بریم
اخمی کرد و گفت:بی خود زود باش برو یه ساندویچ نون پنیر برای خودت بگیر بیا تو ماشین بخور.
قبل از رفتن منو هل داد تو آشپزخونه و سمت در رفت.
با صدای صبح بخیرم مامان به طرفم برگشت و نایلونی که مطمئنا محتوی ساندویچ نون و پنیر گردو بود رو طرفم گرفت و گفت:صبح بخیر ،زود باش مادر داداشت دیرش شده.
چادرم رو سرم کردم و گفتم:باشه ،خداحافظ.
romangram.com | @romangram_com