#سقوط_نرم_پارت_17

برای یه نفر خواستنی باشه.

حالا از کجا معلوم تو برای امیر خواستنی هستی؟این فکر مزاحم رو کنار زدم و به این فکر کردم که جواب من به امیر چیه؟

ترجیح میدادم جواب نهایی رو به بابا محول کنم،اون همیشه درست ترین تصمیمات رو می گیره ،اگه اون بگه امیر خوبه ،یعنی خوبه.

با این فکر چشمام رو بستم و تو رویاهای دخترونه ام غرق شدم.

چشام بعد از کلي فکر و خيال گرم شده بود که در يه ضرب باز شد و مامان مضطرب گفت:پاشو ،حاج محمد اينا امشب ميان اينجا.

گيج خواب بود و نمي فهميدم مامان چي ميگه که بلند گفت:بلند شو برو يه دوش بگير،کلي کار دارم،اي کاش دهنم رو باز نمي کردم به مريم بگم بهت قضيه رو گفتم.

سرش رو تکون داد و باز گفت:چرا هنوز نشستي بلند شو،امشب ميان خواستگاري .

به خودم اومدم.خواستگاري؟تازه حرفهاي ظهر يادم اومد،مگه قرار نبود ،خواستگاري بعد از کنکورم باشه.

انگار مامان حرف نگاهم رو خوند که گفت:عصري يه نوک پا مريم اومد اينجا بحث به تو رسيد منم بهش گفتم باهات صحبت کردم،اونم پاش رو توي يه کفش کرد که الان که بهت گفتم پس بذار بيان خواستگاري و همه چي رسمي شه،هر چي هم بهش گفتم هنوز جواب ندادي قبول نکرد،ديدم داره بهش برمي خوره مجبور شدم بگم بيان.

بلند شدم که گفت:نميدوني چقدر خوشحال شد.

سرم رو تکون دادم،يه ترس تو دلم نشست.ترس از تغيير و ازدواج.من که هنوز تصميمم رو نگرفته بودم.

نفهميدم مامان چي گفت و رفت.رفتم سمت کمد تا لباسام رو بردارم و برم حموم.يه ترس ناآشنا کل وجودمو گرفته بود،شايد ترس از روبرو شدن با امير بود.

تو حموم به امشب و اين همه سرعتي که براي پيش اومدنش داشتن فکر کردم.


romangram.com | @romangram_com