#سقوط_نرم_پارت_16
یهو ضربان قلبم اوج گرفت و حس کردم صورتم گل انداخت.منظورشون اونقدر واضح بود که می تونستم بفهمم مریم خانم من رو برای امیر خواستگاری کرده.
اونجور که مامان گفت امیر گفته بعد از کنکورم حرف نزنن،یعنی حتما خودش راضیه.خب البته هم شاید تو رودربایستی با مادرش قبول کرده.
لبخندی ناخواسته روی لبم نشست.کدوم دختر از شنیدن اسم خواستگاری موجه و خوب بدش میومد که من اخم کنم.لبم رو گزیدم و سمت اتاقم دویدم.
خودم رو روی تخت پرت کردم و چهره امیر علی رو به ذهنم آوردم.هیچ وقت درست نگاش نکرده بودم و درست نمی تونستم چهره اش رو توی ذهنم ترسیم کنم.
با تقه ای که به در خورد به خودم اومدم.روی تخت نشستم که در باز شد.مامان بود که متفکر وارد اتاق شد.
-سلام
خودم و لبخندی که روی لبم بود رو جمع و جور کردم و درست روی تخت نشستم.مامان اما انگار حواسش به من نبود کنارم نشست و نگاه دقیقی بهم انداخت .که باعث شد دستپاچه شم.نکنه فهمیده من گوش وایسادم.
دوباره تپش قلبم اوج گرفت که گفت:دو هفته پیش مریم خانم ،زن حاج محمد تو رو برای امیرعلی خواستگاری کرد.سعی کردم خجالت بکشم و متعجب باشم.البته خجالت رو که واقعا کشیدم.
مادر وقتی دید سرم رو انداختم پایین دستم رو توی دستش گرفت و گفت:دختر تو خونه پدرش موندنی نیست و خونه اش خونه شوهرشه،تو هم اول و آخرش باید ازدواج کنی،اما کی بهتر از امیرعلی؟هم پسر خوبیه ،هم به قول محسن تو یه سطحیم هم خوب می شناسیمش.راستش قرار شد فعلا باهات حرف نزنم،تو هم به رو خودت نیار،اما من گفتم بهت بگم که فکرات رو بکنی بعد کنکور نتیجه اش رو بگی،البته خود مریم خانم دوست داره هر چه زودتر وصلت سر بگیره اما مثل اینکه امیرعلی راضی نیست و میگه نمی خواد فکرت درگیر شه.
لبخند روی لبش رو حتی با سری که به زیر انداخته بودم هم می تونستم حس کنم.بلند شد و گفت:حواست هم به رفتارت باشه که پسر مردم رو پشیمون نکی.
و قبل از اینکه بگم مگه رفتارم چشه از اتاق بیرون زد و در رو بست.
به پشت خودم رو روی تخت پرت کردم و به این فکر کردم که یعنی امیر دوستم داره؟
یه حس خوشی زیر پوستم دوید،هر دختری دوست داره که دوست داشته بشه.هر دختری دوست داره که
romangram.com | @romangram_com