#سقوط_نرم_پارت_12

سعي کردم لبخندم زياد مشخص نباشه.

-مگه پسرا چاه باز کنن احيانا؟

پقي زد زير خنده که چند تا از دختراي کناريمون به طرفمون برگشتن و يکي دوتاشون هم چشم غره اي بهمون رفتن.

اما مينا بي خيال با خنده گفت:از چاه باز کن هم اونورترن.

سري با تاسف تکون دادم و گفتم:هيس،چقدر بلند مي خندي تو ،آبرومون رفت!

تو همين حين اتوبوس رسيد . مينا بدون اينکه جوابي بهم بده سمت اتوبوس دويد.

منم کنار ايستادم تا اتوبوس بايسته و بچه ها سوار شن و مطمئن بودم هرجور شده مينا برامون جاي نشستن پيدا مي کنه.

آخرين نفر سوار اتوبوس شدم ،مينا صندلي يکي مونده به آخري نشسته بود.و به هيچ کس هم اجازه نميداد کنارش بشينه.

از بين بچه ها راه باز کردم تا تونستم خودم رو به زور کنارش رسوندم .کنار رفت تا کنارش بشينم .هنوز درست ننشسته بودم که پيرزني رو به مينا گفت:مادر بلند شو بذار من بشينم.

مينا انگار نه انگار چشاش رو بست و به پشستي صندلي تکيه داد.با دست آروم به پهلوش کوبيدم و گفتم: مينا بلند شو بذار من برم بايستم اين خانم به جام بشينه.

شونه اي بالا انداخت و گفت: برو بابا تو هم ،حالا يه بار من پام درد بگيره يه پيرزن جاش رو به من ميده.

اون پيرزن که حرفاي مينا رو شنيد با تاسف سر تکون داد و دستاش رو به ميله اتوبوس گرفت که من بلند شدم و گفتم: بفرماييد جاي من بشينيد.

-ممنون دخترم،من راحتم تو بشين.


romangram.com | @romangram_com