#سقوط_نرم_پارت_10

-خانم میشه بذارین یه روز دیگه .

مینا آروم گفت:دستت رو باز بذار بتونم از رو دستت بنویسم.

با تعجب به مینا که رفته بود نیمکت پشت سریم نشسته بود گفتم:پس زهرا کجا رفته جاش نشستی.

-خره ،اصلا زهرا امروز اومد؟

متعجب اما آروم گفتم : نیومد؟

-نه بابا مگه کسی روز نامزدیش میاد مدرسه.

اینبار تعجبم تابلو بود.

-مگه نامزدیشه؟

-مشفق و تلاوتی ،اگه حرفاتون تمومی نداره برین بیرون.

نطق هردومون همزمان کور شد و با گفتن ببخشید ساکت شدیم.

میز اول ردیف سمت چپ کلاس می نشستم و دقیقا روبروی میز دبیر.خانم ماندگار برگه ها رو سمتم گرفت و گفت:بلند شو برگه ها رو پخش کن.

بلند شدم و برگه ها رو از دستش گرفتم . شروع به پخش کردنشون بین بچه ها کردم.

آخرین برگه رو هم جلوی خودم گذاشتم و شروع به نوشتن کردم.سوالاش زیادم سخت نبودند و کسی که خونده بود می تونست حل کنه.اما به سوال آخر که رسیدم هیچ جوره نتونستم حلش کنم.


romangram.com | @romangram_com