#سیمرغ_پارت_47
کلید و توی قفل چرخوندم.. هنوز درو باز نکرده بودم که مکثی کردم. زنگ رو فشردم و با کمی تاخیر داخل شدم. خبری از نیل نبود! سر چرخوندم. خونه گرمای خاصی داشت! گرمایِ یه حضور.. بویِ خوشِ قرمه سبزی همه جا رو پر کرده بود. با تکیه به شامه ام سمتِ آشپزخونه راه افتادم. دیدمش.. پشت به من مشغولِ سر و کله زدن با چیزی توی سینک بود. بولیز و شلوار زرشکیِ ضخیم و پوشیده ای تنش بود.. همراه با روسریِ نازکی.. ناخودآگاه لبخند زدم. خبر نداشت موهاش دیشب چقدر دست و پام و گرفته بود.. آخرم بیخیالِ خشک شدنشون شده بودم! خیلی بلند و پرپشت بودن!
همین که متوجه حضورم شد لبخندی زد.
_اینجایین؟
بهش نزدیک شدم. بوی آزار دهنده ای از سینک میومد.
_چیکار میکنی؟
اشاره ای به فنجونای روی سینک کرد.. فنجونای مخصوصِ نسکافه و قهوه! سفیدِ سفید شده بودن!
_بیکار بودم چشمم به اینا خورد. قرمز شده بودن گفتم بندازمشون تو سفید کننده!
نمیدونم چرا یهویی قلبم ریخت! این صحنه و این جمله ها بدجور منو یادِ فضای خانوادگی مینداخت.. یه زنِ خونه.. یه مردِ خسته از کار و بوی تمیز کننده ای که با بوی غذای تازه مخلوط شده بود!
دستمو جلو بردم و شیر آب و باز کردم.
_دستت درد نکنه ولی مگه نمیدونی مریضی؟ به جای استراحت میای با این مواد ِ شیمیایی سر و کله میزنی؟ تو خودت سینت افتضاحه!
شونشو بالا انداخت.. چقدر با این لباسا و این شالِ کج و کوله ی روی صورتش با نمک شده بود!
_عادت دارم.. از بچگی دستم تو ایناست! لباسامم خودم میشورم. ماشین لباسشویی ندارم که!
راست میگفت.. خونه مبله بود ولی لباسشویی نداشت. آهم بلند شد.
_در هر صورت بیا دستاتو بشور... فعلا مریضی!
پشتش رو به من کرد.
_همین دو تا رو آب بکشم تمومه!
درِ قابلمه رو برداشتم. غذا به نظر دست نخورده میرسید!
_تو پختیش؟
خندید. کاش روش به من بود و لبخند بچه گونش و میدیدم!
_من زیاد بلد نیستم غذا و این کارا.. زهره پخته!
صداقت کلامش لبخندی روی لبم نشوند!
_تو که خوردی ها؟ نگو که نخوردی؟
ساکت شد.. سکوتش اخمم و غلیظ کرد. برگشت به طرفم و دستاشو روی سینکِ پشتِ سرش تکیه داد!
_میل نداشتم ولی به خاطر دارو هام چند تا قاشق خوردم. الآن براتون میکشم!
با اخم نگاش کردم.
_خودم دست دارم خانوم بزرگ! تو بیا برو بیرون تا شکمت و خیس کردی!
سرش و پایین انداخت.. دیوونه ی این رنگ گرفتن لپ هاش بودم!
_باشه!
romangram.com | @romangram_com