#سیمرغ_پارت_22

متوجه منظورش نشدم!
_من؟
سرشو تکون داد.
_میخوام نامزدم معرفیت کنم. این لطف و در حقم میکنی؟
شوکه شدم!
_من؟ ولی آخه چجوری میشه؟ میفهمه دروغه!
سرش و چپ و راست کرد.
_برای نهار میایم اینجا.. تو هم که اینجایی. کمک کن یکم بپیچونیمش.. سر و تهش چند تا جمله ی تئاتریه!!
حس میکردم نفسم بالا نمیاد.
_من... نمیتونم آقای دکتر... لو میره!
کلافه شد.
_تو فقط نگو آقای دکتر لو نمیره.. باشه؟
دلم برای حالت ملتمس چشماش سوخت.اخم کردم.
_باشه قبول ولی فقط به یه شرط؟
دست به سینه و منتظر بهم چشم دوخت.
_اگه این نقش بازی کردن مستلزمِ صمیمیته باید بگم متاسفم!
منظورمو گرفت.. لبخند ضعیفی زد و نفس راحتی کشید.
_باشه بابا مامان بزرگ.. قبول!
دماغم و با دو انگشت کشید و به سرعت از در خارج شد. مات و مبهوت با دستی که روی بینیم خشک شده بود ایستادم. خاتون صدام زد.
_چی شده مادر؟
وارد اتاق شدم و دستمو تو هوا تکون دادم.
_هیچی مجبوریم چند ساعتی برای آقای دکتر نقش بازی کنیم!
چینی به بینیش انداخت.
_نقش؟
کنارش روی تخت نشستم و ماجرا رو براش تعریف کردم. خنده ی بلندی سر داد.
_حتما پرستوئه بازم.. بمیرم براش.. نقشی نمونده که برای این دختر بازی نکنه!
_چرا با خشونت دک اش نمیکنه.. دست به دل شکستنش که خوبه!
چشماش شیطون شد

romangram.com | @romangram_com