#سیمرغ_پارت_19
یا الله بلند و بی اختیاری گفتم که صدای خنده اش و دو برابر کرد. آروم داخل شدم. خونه ی بزرگ و شیکی بود.. تقریبا همشکلِ خونه ی خاتون بود ولی دکوراسیونش خیلی شیک تر و مدرن تر بود! وارد آشپرخونه شدم. جایی که سینی بزرگ مربا ها رو روی کانترش قرار داده بود. نمیدونم چرا قلبم تند تند میزد.. تا به حال وارد منزل مردِ مجرد نشده بودم. یک لحظه از کارم پشیمون شدم. گره روسریمو با استرس سفت کردم و برای برگشتن عقب گرد کردم که با سینه ی پارسا برخورد کردم. با دست دماغم رو مالیدم و سرم و زود پایین انداختم. از کنارم رد شد و پشتِ میزِ گردِ آشپرخونه نشست!
_دِهِک! تو که هیچی نچیدی تنبل!
لبم رو به دندون گرفتم.
_شاید بهتر باشه من برم!
خندید. اینبار نرم و ملایم.
_ببینمت؟
سرمو جزئی برگردوندم.
_چرا خودتو شکلِ مادربزرگا کردی؟ اون گره و یکم شل کن خفه شدی! سرت چرا تو یقه اته دختر؟ بیا بشین یه چیزی بخوریم میری دیگه!
بیجواب با همون لبِ به دندون گرفته ام به زیر پام خیره شدم. قطعا حماقت کرده بودم. سبک سریِ محض! نفسی تازه کرد.
_از اینکه اومدی خونه ی یه مردِ غریبه ترسیدی نه؟
به همه ی حس های مزخرفم خجالت و شرم هم اضافه شد. آروم گفتم:
_نه اینطور نیست! فقط دیرم شده!
صدام زد.. برای اولین بار بود که کسی اینجوری صدام میزد. لحنش یه آهنگ خاصی داشت!
_نیل؟
از گوشه ی چشم نگاهش کردم.. میدونستم اونجا وسطِ آشپرخونه با اون گرهِ سفتِ روسری و سری که به شدت پایین انداخت بودم تا چه حد احمق به نظر میرسیدم!! قدمی به جلو برداشتم.
_نوشِ جونتون.. من باید برم. حواسم به ساعت نبود.. خیلی دیرم شده!
سریعا از پشتِ میز بیرون پرید و راهم و سد کرد. بوی عطر سردش تو مشامم پر شد و ضربان قلبم و هزار برابر کرد. از لبخندِ معنی دارِ گوشه ی لبش خوشم نمی اومد!
_چرا این شکلی شدی تو؟ بابا بیا بشین یه لقمه بخوریم. این همه زحمت کشیدی!
ادب حکم میکرد خواسته اش رو رد نکنم. با تردید پشتِ میز نشستم و گوشه ی روسریم و دستم گرفتم.
سرش و با خنده تکون داد و محتوای سینی رو آروم آروم روی میز چید. از بیحواسی و گیجیم حرصم گرفت. امروز فقط داشتم گند میزدم. رو به روم نشست و مشغول خوردن شد. حالاتم کم کم طبیعی تر شد. ناخداگاه غذا خوردنش رو زیر نظر گرفتم. آروم و با طمائنینه میخورد!
_میخوای تا شب اینجا بشینی؟ بابا یه چیزی بخور!
بی هوا لبخند زدم
_میخورم!
چند ثانیه به صورتم خیره شد و با جدیت گفت:
_میدونی خیلی خوبه این ترس و حیاء؟ هیچ وقت به خاطرش خجالت نکش! دختری که بابت روابط پیش و پا افتاده سرخ و سفید بشه خیلی کم شده!
سرم و پایین انداختم.. از صداقت کلامش خوشم اومد.
_من به شما اعتماد دارم آقای دکتر ولی هر چی باشه اینجا یه منزل مجردیه.. دیدِ درستی نداره حضورِ من!
_درست میگی.. قطعا همین طوره.. بخور نصفه جونم کردی!
romangram.com | @romangram_com