#سیمرغ_پارت_16
اخم کرد.
_یه جوری بهم میگی دکتر که حس میکنم شصت سالمه!
از تصوری که ازش داشتم خندیدم.
_چرا میخندی؟
سرمو به چپ و راست تکون دادم. نفسشو بیرون داد.
_خیلِ خوب برو.. من نمیرم خونه کار دارم. برو تا رفتنت صبر میکنم!
شب به خیری زیر لب گفتم و پیاده شدم . به سمت در آپارتمان راه افتاده بودم که صداشو از پشت سرم شنیدم.
_ببین؟
به سمتش برگشتم و سرمو از شیشه باز شده داخل کردم.
_اسمت چی بود تو؟
لبخند ملایمی از این معارفه بانمک روی لبم نشست!
_نیل!
سرشو تکونی داد و اسمم رو زیر لب تکرار کرد.
_ شب خوش نیل!
لبخند دیگه ای به روش زدم و پشت بهش سمت خونه حرکت کردم.
دستامو به بندهای کول پشتی آوزیون کردم و درو با پام از پشت بستم.. عجب روز عصف باری بود... هیچ وقت هیچ کس رو تو زندگیم تا این حد غمگین ندیده بودم... با صدای فجیع قار و قور شکمم به خودم اومدم و یادم افتاد از ظهر بعد اون ماکارونی پر دردسر هیچ چی نخورده بودم! این روزا خیلی داشت به این بدبخت ظلم میشد! آخ مامان کجایی؟!
کیفمو گوشه اتاق پرت کردم و با پاهای سست به سمت یخچال رفتم..
فردا از ساعت هفت صبح تا عصر یه کله کلاس داشتم... کارای صفحه آراییم آماده نبود... چه روزی میشد فردا! بعد از خوردن مقداری نون تست و مارمالات به رخت خواب نرمم پناه بردم و زیر پتوی گرمم خزیدم.خرس پشم آلومو محکم تو بغلم فشردم و خودمو به یه شب دیگه سپردم.
صندلی های کارگاه سه تا سه تا خالی میشدن و بچه ها همراه با لب تاپ پیش استاد میرفتن.. میدونستم کامل نشدن طرح تو کلاس استاد ابراهیمی برابره با خیلی چیزا اما من به قیمت همدردی با پارسا این حماقت رو به جون خریده بودم... پوست لب پایینم رو اونقدر جویدم تا مزه آهن تو دهنم پر شد.. تا به حال سابقه نداشت چنین سهل انگاری ای کنم.. سپیده کنارم نشسته بود و با لبخند اطمینان بخشی سعی در آروم کردنم داشت اما تردیدی که تو نگاه خودش بود گویای همه ی چیزای نگفته میشد!
_حالا مگه دنیا به آخر رسیده؟ بابا فرصت میگیری یه هفته دیگه!
_سپیده نشنیدی هفته قبل چی گفت؟؟ این استاد خیلی سخت گیره!
_تقصیر خودته دیگه.. ببین بچه ها نیم ساعته دارن اتود نشون میدن.. هی میگم بشین یه چیز الکی بزن میگی نه!
_توبیخ بشم خیلی بهتر از اونه که با یه اتود در پیتی نیم ساعته تا مدت ها از چشم استاد بیفتم.
صدای امیر مانع از ادامه بحث و گفتوگوی بینمون شد... این پسر مدت ها بود که مثل سایه دنبال همه کارام و حرکاتم بود...
_خانوم ها؟؟ مشکلی پیش اومده؟
تسز جواب دادم
_خیر!
سپیده_ آره امیر... نتونسته طرحشو کامل کنه!
romangram.com | @romangram_com