#سیمرغ_پارت_14

بی حوصله گفت:
_رانندگی بلدی؟
آبِ دهنمو قورت دادم.
_آره ولی با این ماشین..
_پس چی داری میگی؟ تو باشی یا نباشی من رانندگی میکنم. شیرین عقلی؟؟
اخم کردم.
_نه ولی یاد نگرفتم از کنار ناراحتی دیگران راحت بگذرم.!
بی صدا سرش رو سمت پنجره چرخوند. انگشتامو به بازی گرفتم.
_ میدونم چه اتفاقی افتاده.. بیاین چند ساعت تنفر بی دلیلتون رو به من فراموش کنین.. چه بچه ، چه بزرگ.. بزارین کنارتون باشم.. آدما به هم نیاز دارن... با تنهایی هیچی حل نمیشه!
پوفی کرد
_چرا فکر میکنی ازت متنفرم؟ چی تو اون مغز کوچیکت جولون میده؟
_دارم میبینم دوست نداشتین اون خونه رو به من اجاره بدین..!
ابروشو بالا داد.
_میشه پیاده شی؟ داری عصبیم میکنی!
به پشتِ صندلیم سفت تکیه دادم.
_باشه.. دیگه هیچی نمیگم!
سرشو تکون داد و ماشین رو با سرعت به بیرون بیمارستان روند.
حدود نیم ساعت بود که تو خیابونا پرسه میزدیم.. هیچ کدوم از خیابون ها رو نمیشناختم . فقط میدیدم که مدام راه های فرعی رو میپیچیدیم .. روبه روی راه های سنگی دربند و مقابل سفره خونه ها توقف کردیم..اینجا رو میشناختم.. چند سال پیش با بردیا اومده بودیم.. با بردیا و....
آهی کشیدم. پارسا بی توجه به وجود من شروع کرد دیوانه وار با خودش حرف زدن..انگار من اصلا وجود ندارم!
_میدونستم نمیشه.. میدونستم اما بازم مقاومت کردم.. خودخواهی کردم.
این همه دل نازکی و حساسی برای یه پزشک جراح خیلی بعید و عجیب به نظرم میرسید!.. یه چیزی شدیدا اشتباه بود.! تعلل رو کنار گذاشتم و به سمتش برگشتم.
_شما پزشکی.. خدا که نیستی... اونه که تصمیم میگیره برای موندن و نموندن بنده هاش. نباید برای یه عمل ساده....
صداشو تا آخرین حد بالا برد و گفت:
_د نیست دیگه..... نیـــــست! عمل ساده نیست! اون شصت سالش بود میفهمی؟؟؟ میدونستم طاقت نمیاره اما باز واسه ارضای عذاب وجدان چند ساله خودم عملش کردم.. به دخترش قول داده بودم ولی گند زدم!
بغضی که از صبح با سماجت تو گلوم نگه داشته بودم به یک باره سر باز کرد و شروع کردم به اشک ریختن...شاید دلیلش دادهای شدید و بلند پارسا نبوده باشه ولی این تلنگر کوچیک برای تخلیه همه تنش هام کافی بود.
پارسا با دیدن اشکهام با ناباوری نگاهم کرد و روشو به سمت شیشه بغلش برگردوند...
_حالا تو چرا آبغوره میگیری؟ صبح هم گریه کرده بودی نه؟
سرمو به معنیِ نه تکون دادم ولی ندید. بعد از چند لحظه سکوت با صدایی دورگه از غم و ناراحتی به آرومی گفت:

romangram.com | @romangram_com