#سیمرغ_پارت_12
انگار این خاتون واقعا مهره ی مار داشت! سرمو به معنیِ باشه تکون دادم و به سرعت وارد اتاقم شدم.
نگاهی با عجله به ساعت انداختم.. وای.. با اینکه گفته بود دیر نکن بیست دقیقه بود که داشتم دنبال جزوه هام میگشتم. آخرشم بیخیالِ پیدا کردنشون شدم و هر چی دمِ دستم اومد تنم کردم. فکر کم تا رسیدنم به پارکینگ نیم ساعت کاملا پر شد! با استرس و خجالت دنبالِ ماشینش گشتم. چشمم به ماشینِ سفید رنگی افتاد که حتی اسمشم نمیدونستم. به طرفش پا تند کردم. سرش رو روی فرمون گذاشته بود. تقه ای به پنجره زدم. نفسشو عصبی فوت کرد و درو برام باز کرد.
سوار شدم و لبم و به دندون گرفتم.
_ببخشید.. دنبالِ جزوم میگشتم!
بی توجه به حرفم دنده داد و ماشین رو با یه حرکت به پرواز در آورد. حس کردم باید چیزی بگم. گوشه ی پالتومو تو دستم فشردم و به نیمرخ اش خیره شدم.
_بخدا از قصد نبود!
تند و تیز جواب داد:
_چرا فکر میکنی فکر کنم که کارت از قصد بود؟
مثل کسی که خلع صلاح شده باشه هاج و واج بهش خیره شدم.
_خوب شما گفتین عجله دارین...
حرفمو قطع کرد
_و تو انقدر بچه و بیفکری که از قصد دیر کرده باشی؟
_نه اصلا... منم همین و میگم!
صدای گوشیش بحثمون و قطع کرد. هندسفریشو توی گوشش گذاشت.
_بگو عزتی؟ دارم میرسم!
داد زد:
_چی؟؟؟
ماشین و با احتیاط نگه داشت و دستش رو دور لبش کشید
_مگه نگفتم تا من نیومدم و تایید نکردم آمادش نکنین؟ الآن کجاست؟
سرش و با تاسف تکون داد و نگاهی به ساعتش انداخت.
_تا پنج دقیقه اونجاام!
هندسفری رو از گوشش بیرون کشید و پاشو روی گاز گذاشت. جرات نداشتم بپرسم چه اتفاقی افتاده اما کما بیش حدس میزدم. زیر لب با حرص گفت:
_وای به حالتون اگه گند بزنین به اولین عملم!
_با منین؟
داد زد:
_نخیر!
سرمو برگردوندم... از جلوی دانشگاه با سرعت گذشتیم.. انگشتمو به پشتِ سرم گرفتم.
_رد شدیما؟
romangram.com | @romangram_com