#شروعی_دیگر_پارت_52


_دست پرورده‌ایم

وقتی نگاه حرصیم رو دید بلند زد زیر خنده، که دوباره زخمش درد گرفت و اخم‌هاش تو هم رفت.

ابرویی بالا انداختم و گفتم:

_حقته، تا تو باشی من و حرص ندی

با مظلومیت ساختگی نگاهم کرد و گفت:

_دلت میاد من درد بکشم؟

چشم غره‌ای به مثلا مظلومیتش رفتم و ویلچر و به سمت یخچال گوشه‌ی اتاق حرکت دادم.

آبمیوه‌ای از توش برداشتم و رفتم طرف تخت.

دکتر، خوردن چیزی جز مایعات رو تا دو هفته ممنوع کرده بود.

نی رو داخل آبمیوه فرو کردم و به طرفش گرفتم.

همونطور که آبمیوه رو از دستم می‌گرفت گفت:

_تو چیزی خوردی؟

_نه، گشنه‌ام نبود

با اخم نگاهم کرد و لحنش جدیت به خود گرفت:

_خاله که گفت دیشب چیزی نخوردی، ظهرم که من ندیدم چیزی بخوری، چطوری گشنه‌ات نشده؟

_گشنه‌ام نشده دیگه، مگه دست منه؟ هروقت گشنه‌ام شد، یه چیزی می‌خورم.


romangram.com | @romangram_com