#شروعی_دیگر_پارت_49

_چشم خانم دیگه تکرار نمیشه، بفرمایید.

پرستار که اصلا انتظار همچین لحن خشن و تندی رو نداشت، اول با تعجب و بعد با عصبانیت به ارسلان نگاه کرد و «ایشی» گفت و شرش رو کم کرد.

من هنوزم مات اون باند بودم و تو فکر اینکه حتما عمو موضوعِ «یه دعوای ساده»رو هم دروغ گفته!

_پانیذ

نگاه از باند گرفتم و چشم دوختم به چشمای مهربون ارسلان.

اخمی کرد و اشک روی گونه‌ام رو پاک کرد:

_دوست داری ناراحتم کنی؟

_نه

_پس گریه نکن

لبخندِ تلخی زدم و اشکام رو پاک کردم:

_نمی‌کنم

خندید و گفت:

_آفرین نی نی کوچولوی تپل

حرصی نگاهش کردم و خواستم چیزی بگم که صدای متعجب عمو امید مانع شد:

_کِی بیدار شدی؟

ارسلان نگاهی به ساعت انداخت و گفت:

_نیم ساعتی میشه

romangram.com | @romangram_com