#شروعی_دیگر_پارت_47
با اخم نگاهش کردم و چشمای مهربونش رو عجیب دوست داشتم:
_یعنی چی لازم نبود؟ برادرم افتاده رو تخت بیمارستان اونوقت من بشینم تو خونه؟
خندید و خندههاش رو هم عجیب دوست داشتم:
_اوه اخمش رو، حالا نمیخواد دعوام کنی، گفتم اذیت میشی اینجا.
چپ چپ نگاهش کردم که بلند زد زیر خنده، ولی به ثانیه نکشید اخماش توهم رفت و دوباره دستش روی پهلوش نشست.
نگران کمرم رو از پشتی ویلچر فاصله دادم و خم شدم سمتش:
_چی شد؟
سری به معنی «هیچی»تکون داد و گفت:
_جای چاقوِ دیگه، میخندمم درد میگیره.
مات موندم.
چی گفت؟
جای چی؟
چـ..چـاقـو!
با چشمای گرد شده گفتم:
_جـای چـیـه؟!
_جای چاقو دیگه، مگه...
حرفش رو قطع کرد و ترس تو نگاهش نشست.
romangram.com | @romangram_com