#شروعی_دیگر_پارت_41

_......

_خونه‌ام چطور؟

_......

نگاهش روی من و مامان چرخید:

_نه چیزی شده؟

_......

_چــی؟

این دفعه نگاهش روی من ثابت موند و نگران گفت:

_باشه، باشه اومدم

مامان هول کرده پرسید:

_چی شده؟

و باز هم نگاه بابا من رو نشونه گرفت و آروم گفت:

_هیچی، من باید برم تا جایی.

و اشاره ای به مامان کرد و رفت سمت اتاقشون، مامانم با نگرانی دنبالش راه افتاد.

من موندم و زنگ خطر های روشن شده، یعنی چی شده؟ عمو امید به بابا چی گفت؟

صدای جیغ مامان باعث شد از جا بپرم و مبهوت برگردم سمت اتاقشون،

بابا با اخم‌های درهم و چشمایی که نگرانی توشون موج می‌زد از اتاق خارج شد و مامانم با چشمای اشکی تا دم در بدرقه‌اش کرد.

romangram.com | @romangram_com