#شروعی_دیگر_پارت_40
_خدانگهدار
خاله تماس رو قطع کرد و با شرمندگی رو به بابا گفت:
_شرمنده پارساخان
بابا که حالا کمی آرومتر شده بود گفت:
_دشمنت شرمنده کتی خانوم تقصیر شما نیست که
خاله دیگه چیزی نگفت و سرش رو پایین انداخت.
میدونستم چون دکتر فامیلِ خودشِ و معرفش خودش بوده حالا شرمندهاس
عمل که کلا کنسل شد.
بابا پرستار و صدا زد تا بیاد سرم رو از دستم در بیاره، وای که چقدر سر این آنژیوکت ها درد کشیدم، با یادآوریشون هرچی فحش بلد بودم نثار جنــاب دکتــر کردم.
بعد از درآوردن سرم از دستم، بابا و عمو همراه با پرستار بیرون رفتن و من به کمک مامان و خاله لباسم رو عوض کردم و بعد از انجام دادن یه سری کارا که بابا زحمتش رو کشید، راهیِ خونه شدیم.
❊❊❊
صدای زنگ موبایل بابا بلند شد و همهی نگاهها چرخید سمتش.
بابا با گفتن:«امید»جواب داد:
_بله
romangram.com | @romangram_com